Quantcast
Channel: میرزا قلی‌خان راپورتچی
Viewing all 244 articles
Browse latest View live

شهید مطهری، دکتر نصر را در حال تعظیم مقابل فرح در کیهان دیدند و...

$
0
0

انتشار یک کتاب پیرامون سوابق دکتر حسین نصر با جنجال‌های فراوانی همراه شد؛ جنجال‌هایی که بخش عمده اش توسط دوستداران این فیلسوف سنّت‏‌گرا شکل گرفته و عمدتاً حول اتهاماتی است که درباره نصر در کتاب مذکور منتشر شده و البته نصر نیز در این باره سکوت نکرد و درباره برخی مباحث همچون پذیرش رئیس دفتری فرح پهلوی در اوج جریان انقلاب، پاسخ‌هایی جنجالی تر از اصل کتاب داد که با واکنش‌های جدی همراه شد.

به گزارش «تابناک»، «در ایران سید حسین نصر را بعنوان اندیشمندی مسلمان و «سنت گرا» می‌شناسند که از بد حادثه، به دلیل وقوع انقلاب اسلامی و پیوندهایش با فرح پهلوی، ملکه سابق ایران، مجبور به مهاجرت به ایالات متحده آمریکا شد. کم‫تر کسی نامی از «مریمیه» شنیده و نصر را بعنوان عضو قدیمی و «شیخ» کنونی این طریقت می‌شناسد. طریقت مریمیه را فردی بنام «فریتیوف شوان» بنیان نهاد، و با مرگ شوان (1998) رهبری آن به «مارتین لینگز» (متوفی 2005) و «سید حسین نصر» انتقال یافت. رساله حاضر تحقیقی است درباره طریقت مریمیه و سیر تطور آن از شوان تا نصر.‬‬ فریتیوف شوان، شوئون، فریتهوف شوآن، Frithjof Schuon»

آنچه خواندید شاید خلاصه‌ای مختصر درباره کتاب «مریمیه؛ از فریتیوف شوان تا سید حسین نصر» نوشته عبدالله شهبازی باشد؛ مورخی که برخی اظهارات جنجالی‌اش در هشت سال اخیر فراموش نشده و البته در کنار تمامی حواشی متصوره برای وی، هیچ کس منکر شناخت عمیقش از مباحث تاریخی و جریان شناسی تاریخی نیست که طبیعتاً بخشی از این تسلط نیز به دسترسی طولانی مدت به اسنادی بازمی‌گردد که هر محققی فرصت دسترسی و بهره برداری از آن و تکمیل پازل ذهنی اش درباره وقایع مهم تاریخی ندارد.

کتاب اما در بطن خود بسیار ریشه‌ای تر از آنچه تصور می‌شود به زندگی سیدحسین نصر پرداخته و تنها به حضور نصر در صدر انشعاب مریمیه از طریقت صوفی مسلک شاذِلیه اکتفا نکرده است. از فرماسونر بودن پدر نصر و خود حسین نصر تا کیفیت حضور نصر در جایگاه رئیس دفتر فرح پهلوی، ان هم در زمانی که آتش انقلاب و کشتار خیابانی مخالفان شاه بالا گرفته بود، بخش هایی است که به تشریح ذکر شده و در واقع زندگی نامه نصر با تمام آنچه تاکنون گفته نشده، در این کتاب گرد آمده که عملاً تلاش برخی شاگردان نصر در سال‌های اخیر برای تلطیف فضای عمومی در راستای بازگرداندن نواده شیخ فضل الله نوری به ایران و تکریم و تقدیر از او را بی اثر نمود.

این کتاب اما بی‌پاسخ نبود و در نقدش، بلافاصله مطالب بلندبالایی نوشته شده بود که عمدتاً تلاش داشت با متهم کردن نویسنده به سوگیری و عدم بی طرفی در بررسی تاریخ، بنیان کتاب را به چالش بکشند و اساساً کلیت اثر را از درجه نقد ساقط کنند و برخی دیگر نیز نویسنده را به عدم دقت در روایت جزئیات حوادث تاریخی متهم کرده بودند. این نقدها اما آنچنان محکم و مستدل نبود که بتوان به آنها برای رد بخش‌های مهم کتاب نیز استناد کرد، چه رسد به آن کل اثر را رد کرد، به خصوص آنکه اندکی بررسی برخی نشانی‌های داده شده در این کتاب نشان می‌داد، حداقل بسیاری از وقایع ذکر شده فاقد اصالت است.

با این اوصاف تنها یک تن می‌توانست پاسخ روشنی به آنچه در «مریمیه؛ از فریتیوف شوان تا سید حسین نصر» به دکتر نصر منتسب شده، پاسخ دهد و آن هم سیدحسین نصر بود. نصر که پیش از این از کنار برخی اتهامات درباره حضورش در مقام ریاست دفتر فرح در اوج جریان انقلاب با پاسخ‌های کوتاه عبور کرده بود، این بار درصدد پاسخگویی برآمد و تا حدودی شفاف تر از گفت و گوهای پیشینش، به مباحث مطروحه پاسخ داد تا قضاوت در این باره اندکی ساده تر شود و البته در معدود مواردی پیچیده تر شود.

نصر در بخشی از این گفت و گو که محور و عنوان کتاب بر آن قرار گرفته، حضورش در فرق مختلف از جمله حضورش در صدر فرقه مریمیه شاذیه تایید می‌کند و بر این امر نیز صحه می‌گذارد که پایه گذار این فرقه تصاویر نیمه برهنه ای از حضرت مریم (س) را ترسیم می‌کرده که البته نصر مخالف علنی شدن و در معرض عموم قرار گرفتن این تصاویر بوده اما یکی از شاگردان «شوان» این تصاویر را در قالب کتابی منتشر کرده است. او همچنین تایید کرده که پدرش فراماسونر بوده اما حضور خودش در این فرقه را به کل رد کرده و تایید نموده علی رغم مزایایی که می‌توانسته برایش داشته باشد، پیشنهاد حضور در این فرقه را رد کرده است.

نصر اما همچنان بر شاگردی علامه طباطبایی تاکید کرده و یادآور شده است: «جلسات تدریس خصوصی بود که مرحوم مطهری و مناقبی و چند نفر دیگر که بعدها نامور شدند هم حضور داشتند و گاهی هم که کربن می‌آمد آقای فروزانفر نیز در جلسات حاضر می‌شد.» و البته همه اشخاصی که به عنوان شاهد آورده شده اند، بدون آنکه به چنین مسئله مهم تاریخی (20 سال جلسه خصوصی با حضور دکتر نصر) در گوشه‌ای از خاطرات‌شان اشاره کنند، دست‌شان از دنیا کوتاه است تا نصر استناد تاریخی اش را بر این بگذارد که نسخه خطی «قرآن در اسلام» به خط علامه طباطبایی در اختیارش است.


شهید مطهری، دکتر نصر را در حال تعظیم مقابل فرح در کیهان دیدند و...


با این حال مهم ترین مسئله در این خاطرات که چالش برانگیزترین آنها نیز محسوب می‌شود، حضور نصر در مقام رئیس دفتر فرح پهلوی، آن هم در زمان اوج گیری انقلاب اسلامی است. نصر در این باره علاوه بر تکرار مواضع پیشینش، موضوع جالبی را پیش کشیده و گفته است: «...در آن شرایط برخی از آقایان علما ترس زیادی از این وضعیت داشتند و طرفدار این نظریه بودند که تنها پلی که می‌تواند رابطه را بین جریان‌های اسلامی و دیدگاه‌های حکومتی حفظ کند تا جلوی خطر استیلای کمونیسم گرفته شود، بنده هستم. از آن سو ملکه نیز از سال‌ها پیش و به دلیل همکاری‌های فرهنگی نظیر کار روی معماری سنتی، بازسازی بافت شهر اصفهان و تاسیس انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران مرا می‌شناخت. وی در شرایط حساسی پیشنهاد ریاست دفتر مخصوص خود را به من کرد...»

او در بخشی دیگر درباره اینکه چه علمایی به او توصیه کرده‌اند، گفت: «این کار را در آن زمان یک وظیفه ملی و حتی دینی دانستم و شاید هم اشتباه کردم. حتماً اشتباه کردم وگرنه این گونه چوب آن را نمی‌خوردم. ولی از سوی دیگر آمدن من به ایالات متحده، امکانات نوینی برای فعالیت در زمینه اسلام‌‌شناسی و معرفی اسلام به غرب و حتی ممالک دیگر اسلامی به بنده داد که در صورت ماندن در ایران وجود نمی‌داشت. خیلی از متفکران و رهبران مسلمانان امریکا و چند کشور دیگر هنوز که هنوز است، احساس خوشحالی می‌کنند که من به غرب آمدم. ولی به رغم این مسأله، ‌تاوان دوری از ایران برای بنده بسیار سنگین بوده است. اما برگردیم به پرسش شما!تنی چند از آقایان علمای بنام آن زمان در مورد پذیرفتن این نوع مشاغل به من اصرار می‌کردند. اسم آنها را نمی‌خواهم ببرم و فقط یکی را نام می‌برم که آن هم مرحوم مطهری است. ایشان دوست بسیار نزدیک من بود. البته اکنون همه این دوستی نزدیک بین ما را انکار می‌کنند ولی مرحوم مطهری مانند برادر من بود. ما با هم مقاله می‌نوشتیم و بحث‌های فلسفی زیادی می‌کردیم. از این طرف گروهی از خدا بی خبر ایشان را ترور کردند و از سوی دیگر بعضی در مورد زندگینامه من غرض‌ورزانه و نادرست قلم می‌زنند. واقعاً وضعیت اسفناکی است!»

نصر البته اینکه شهید مطهری به او چنین توصیه‌ای را داشته پیش از این نیز مطرح کرده بود و علی مطهری نیز این اظهارات را خلاف واقع خوانده بود و تاکید کرده بود که نصر رابطه اش را پس از رفتن نصر به دفتر فرح، با او قطع کرد. نصر در پاسخ به علی مطهری نیز گفته است: «شاید ایشان وارد نباشند چون این چنین نبود. من چند بار با مرحوم مطهری به صورت تلفنی صحبت کردم و فقط از آبان ماه سال 57 که آقای مطهری «ناپدید» شد و به قول معروف به زیر زمین رفتند، با ایشان دیگر تماس نداشتم... در تابستان (تا تابستان 57) ما دائماً با هم تماس داشتیم. حتی بعد از انقلاب هم می‌خواستیم چند مرتبه با هم صحبت کنیم و ایشان نیز پیام فرستاده بودند که به این امر علاقه‌مند هستند ولی متاسفانه امکان آن حاصل نشد و بعد هم که ایشان توسط گروه فرقان ترور شدند.»

در پی انتشار این گفت و گو در یکی از رسانه‌های نزدیک به دکتر نصر و اتهاماتی نظیر توصیه شهید مطهری به نصر برای پذیرش رئیس دفتری فرح پهلوی که اتهام بزرگی محسوب می‌شود و بخش عمده اش ذکر شد، دکتر علی مطهری در پاسخی به این گفته‌ها، پاسخی به اظهارات دکتر نصر را برای «تابناک» ارسال کرده، که متن آن از این قرار است:

«در ماهنامه مهرنامه شماره 30 مصاحبه ای با آقای دکتر سید حسین نصر شده است که در آن مطلبی از قول ایشان در ارتباط با استاد شهید آیت الله مطهری آمده است که نیاز به توضیح دارد.

ایشان در ارتباط با پذیرش ریاست دفتر ملکه فرح دیبا می گویند: "تنی چند از آقایان علمای بنام آن زمان در مورد پذیرفتن این نوع مشاغل به من اصرار می کردند. اسم آنها را نمی خواهم ببرم و فقط یکی را نام می برم که آن هم مرحوم مطهری است."

نمی خواهم نسبت دروغگویی به آقای دکتر نصر که فرد محترمی هستند بدهم، ولی این سخن با آنچه اینجانب از پدرم در این موضوع شنیده ام سازگار نیست و لاجرم یکی از این دو باید خلاف واقع باشد. از جمله زمانی که استاد مطهری عکس آقای دکتر نصر را در حال تعظیم در مقابل فرح در صفحه اول روزنامه کیهان دیدند جمله ای در نکوهش ایشان گفتند که قابل نقل نیست. یا در جای دیگر فرمودند: "دکتر نصر تحت فشار همسرش که دائم به او می گفت تو از اقران خود عقب ماندی، این پست را پذیرفت."

بهتر است آقای دکتر نصر به جای این تمسکها، کار خود را مثلا با اصل"استفاده از پایگاه دشمن به نفع اسلام" توجیه کنند که در زمان ائمه علیهم السلام نیز مصداق داشته است و یا همان طور که در این مصاحبه فرموده اند، همین را بگویند که"من اشتباه کردم" و این امر چیزی از منزلت علمی و خدمات ایشان به فرهنگ و معارف اسلامی نمی کاهد.
92/6/5»


مذاکره «مستقیمِ غیرِ مستقیم» با آمریکا

$
0
0

روزنامه «السفیر» لبنان در گزارشی‌ از اهداف و دستاوردهای این سفر نوشت: فلتمن آمریکایی هیچ گاه گمان نمی‌کرد، خود را برای مذاکره با مقامات ایرانی در تهران ببیند و با لبخند و تعارفات با آنان گفت‌و‌شنود کند؛ اما او توانست سر میز مذاکرات بنشیند و چای زعفرانی نیز بنوشد.

به گزارش «تابناک»، اما این سفر نتوانست روز گذشته (دوشنبه) رهبر جمهوری اسلامی ایران را از موضع‌گیری‌اش در رخدادهای سوریه، مبنی بر این که «آتشی که تکفیری‌ها برافروخته‌اند، دامن حامیان آنان در کشورهای منطقه را خواهد گرفت» منصرف کند و فلتمن نیز بی‌گمان این سخنان را شنیده است.

به نوشته این نشریه، کیف فلتمن آکنده از پرونده‌هایی درباره یک منطقه، یعنی شام و لبنان سوخته با انفجار بمب‌ها و سوریه شعله‌ور شده در جنگ داخلی بود.

شبکه تلویزیونی العالم نیز گزارش داده است که منابع روزنامه السفیر در تهران ‌اعلام کردند که گفت‌و‌گو با فلتمن، نخستین تجربه مذاکره «مستقیمِ غیرِ مستقیم» با آمریکا بود؛ بنابراین، هیچ فردی نمی‌تواند جایگاه این دیپلمات بین‌المللی را در کشورش انکار کند که زمانی مذاکره کننده ارشد در خاورمیانه بود.

از این روی، وی تنها نقش بین‌المللی‌اش را بازی نکرد، بلکه از آن نیز فرا‌تر رفت تا از سیاست ایران درباره مسائل مورد اهمیت کشورش آگاه شود وپیام‌هایی را که در این سفر شنیده، به مقامات ارشد کشور خود برساند.

اما فلتمن در تهران چه گفت و چه سخنانی از محمد جواد ظریف، وزیر خارجه ایران، آگاه‌ترین سیاستمدار ایرانی به آمریکا، مردم این کشور، سازمان ملل و کارمندان بین‌المللی ‌شنید؟

منابع اطلاعاتی السفیر اعلام کردند که مذاکرات در سه مرحله برای بررسی دستور کار مورد توافق با نام اصلی کنفرانس ژنو۲‌ برگزار شد.

فلتمن پرسش‌هایی را درباره دیدگاه ایران به کنفرانس و نقشی که قرار است در این بازی داشته باشد، از جمله ابتکار شش ماده‌ای ایران با محوریت یافتن ایجاد راهکاری برای بحران سوریه‌ مطرح کرد.

به نوشته السفیر، فلتمن با طرح چندین ملاحظه به طرح ایران توضیح داد، تهران می‌تواند با ‌داشتن ارتباط ویژه با بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه و نظام حاکم بر این کشور، نقش بسیار مهمی داشته باشد.

نخستین جلسه رسمی و در جلسه دوم، مذاکرات صریح‌تر بود، ولی در جلسه سوم فلتمن پیام‌هایی را که برای رساندن آن آمده بود، به گروه ایرانی ابلاغ کرد.

در این باره باید گفت که بیشتر محور مذاکرات، درباره استفاده از سلاح شیمیایی در سوریه بود؛ اما تهران در توضیح آن اعلام کرد که مدارک و دلایلی ‌دارد که بیانگر آن است که مخالفان مسلح از سلاح شیمیایی استفاده کرده‌اند و ارتش سوریه هیچ نقشی در آن نداشته است.

به نوشته این نشریه لبنانی، فلتمن با دقت به سخنان مقامات ایرانی گوش ‌داد، ولی هنگامی که نوبت بیان سخنانش فرا رسید، از اطمینان کامل کشورهای غربی در اقدام رژیم اسد در استفاده از سلاح شیمیایی یاد کرد و این که رژیم اشتباهی تاریخی مرتکب شده که باید برای آن مجازات شود.

وی با اشاره به امکان وارد آوردن ضربات محدود به سوریه ـ به گونه‌ای که زمینه برای پیشروی مخالفان در برخی نقاط مشخص فراهم شود ـ یکی از مهم‌ترین شرایط برگزاری کنفرانس ژنو ۲ را ایجاد توازن در صحنه بین‌الملل دانست که اکنون هیچ نشانه‌ای از آن نیست.

ایران نیز بلافاصله در پاسخ به اشارات وی گفت: آقای فلتمن اگر در به ثمر رساندن کنفرانس ژنو ۲ جدیت دارید، باید از دمشق دیدن کنید.

یادآور می‌شود، دیروز (دوشنبه) جفری فلتمن، معاون سیاسی دبیر کل سازمان ملل متحد ـ که در رأس هیأتی به تهران سفر کرده ـ با محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران، دیدار و گفت‌وگو کرد.

فلتمن بر «ضرورت پیگیری راهکار سیاسی برای حل بحران سوریه» و «حضور همه کشورهای کلیدی در روند حل و فصل مسالمت‌آمیز» این بحران تأکید کرد.

حمله آمریکا به ایران با نام هواپیمابر "رادیو هفت"!

$
0
0
مسعود یارضوی
_ ببخشید که تیتر را اینهمه تند و آتش‌بار نوشته‌ام.

قصه این است که رزمنده وقتی در حملات بی‌امان به تنگنا می‌رسد؛ گلوله‌هایش شرربارتر و حملاتش تندتر می‌شود.

و قصه همین است و چیز دیگری نیست...

من هم مثل خیلی‌های دیگر، گاهی "رادیو هفت" را می‌بینم. از لحظه‌هایی که منصور ضابطیان با بچه‌های کوچک قاطی می‌شود و احوالاتشان را برای ما پخش می‌کند لذت می‌برم. لری خوانی‌های سعید شهروز را هم دیده‌ام گاهی.

و پلاتوهایی که گاه حبیب رضایی می‌گویدشان، گاهی نگار استخر، گاهی بابک حمیدیان و گاهی سیامک صفری را هم دوست داشته‌ام بعضی وقت‌ها.

ولی تمام اینها حتی اگر لذتی هزار برابر هم داشته باشد برایم، دلیلی نیست بر اینکه خطرات "رادیو هفت" و "رادیو هفت‌ها" را به قدر وسع و استدلال‌هایی که دارم گوشزد نکنم.

خطری که ای‌بسا از حمله نظامی آمریکا هم بیشتر ما را تهدید می‌کند.

راستش این است که تیپ برنامه‌هایی مثل "رادیو هفت" ایجاد کننده تربیت و تفریح ایرانی و اسلامی نیست.

یعنی اصلاً اگر الآن من بخواهم به یک نفر پیشنهاد بدهم که در قالب یک برنامه ظاهراً فرهنگی و سرگرم‌کننده که تلویزیونی هم باشد؛ فرهنگ اسلامی _ ایرانی مردم ایران را مورد هجوم قرار دهد و البته خودش را هم فعلاً نسوزاند؛ آیا جز کارهایی که رادیو هفت با فرهنگ و اعتقاد و علایق ما می‌کند را انتخاب خواهد کرد؟!

ببینید رفقا! از خدا که پنهان نیست. از شما هم نباشد. من نه یک روزنامه‌نگار پاستوریزه‌ هستم نه یک بچه چندان مؤدب.

اعتقاد هم ندارم وقتی یک‌نفر از آغوش و گیس بلند و معطلی‌های سر قرار! چیزی می‌شنود؛ آسمان به زمین آمده...

و همینطور هم هر نوع موسیقی و ملودی‌ای را مساوی با غنا نمی‌دانم و با دیدن چارتا آقا و خانم سانتیمانتال توی رسانه ملی هیچوقت آهم بلند نمی‌شود که آه... انقلابمان از دست رفت!!! نه...!

ولی همین من وقتی توی "رادیو هفت" رسانه ملی قصه آغوش* و دوست داشتن یک صبح تا شب و غوطه خوردن در انزوای بی‌خدایی را با تیپ و اداهای روشنفکری و ظاهر قانونیزه می‌بینم؛ احساس خطر می‌کنم.

آنهم از نوعی جدی‌اش... و این احساس خطر وقتی گُر می‌گیرد که پای انواع و اقسام موسیقی مرقّص هم در رادیو هفت به میان می‌آید. و پلاتوهایی از مجری‌هایش شنیده می‌شود که از فرهنگ اسلامی و ایرانی ما فقط دوغ و دیزی و شمعدانی‌های سر حوضش را گویا به ارث برده‌اند. (انگار نه انگار که ما ایرانی‌ها اهل دلاوری و عرفان و دولت‌داری هم بوده‌ایم، رستم و سهرابی داشته‌ایم و تا ابد پای عشق محمد و آل محمد(ص) ایستاده‌ایم)

یادش بخیر... بچه‌تر بودم وقتی... یعنی آن وسط‌های دهه 70... ترانه‌های عاشقانه را که می‌شنیدم، فکر می‌کردم دارند برای امام زمان(عج) می‌خوانند.

خب ببخشید ولی ما بچه‌های کانون اندیشه اسلامی و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودیم. و فضای ذهنمان هم همین‌ها بود. (و هنوز هم با افتخار خدمتتان عارضم که هست!)

بخدا "رادیو هفت"را که می‌بینم گاهی، هنوز هم می‌خواهم خودم را راضی کنم که این عاشقان‌های مرقّص شاید برای حقایقی بزرگتر سروده و نواخته و ساخته می‌شوند.

ولی عقل آدم تا کِی می‌تواند واقعیت را کتمان کند؟! آن حقایق دوست‌داشتنی بزرگتر کجا و این حقایق کوچک گناه‌آلوده که منظورشان غیر از پسر خوشتیپ دم پاساژ و دختر همسایه و پنج وارونه‌ی مینو چیز دیگری نیست کجا؟!

شما هم مثل من نشانه‌ها را می‌بینید؟ طرح روابط ناسالم ناهنجار، موسیقی‌های مرقّص، جلوه دادن فرهنگ ایرانی با دوغ و دیزی و پارچه ترمه، قصه‌های رمزوار آغوش‌ها، نمای بالاشهری و مدرن برنامه، مرگ خدا...

خداوکیلی چه نتیجه‌ای از آمیختگی این معانی واضح که تم اصلی رادیو هفت هستند به دست می‌آید؟!

یعنی یک جورهایی ماجرای اندلس و جنگجوهای مسلمانی که ظرف چند ده سال تبدیل به مطربانی عاشق‌پیشه‌ و شکم‌چران شدند نمی‌دود توی ذهنتان؟!

من از بابت رادیو‌ هفت‌ها نگرانم.

نگرانی‌ای تا آن اندازه که گاهی آرزو می‌کنم ایکاش، "رادیو هفت" هم بوتیقا و ظاهری مثل بار تریاک فلانی خان! داشت که می‌شد با یک چفیه ساده و یک کلاش و چندتا خشاب، توی تپه‌های حرمک، هم مادر فلانی خان را به عزایش نشاند و هم نگذاشت بار کجش به منزل برسد تا هزارتا خانواده و جوان و پیر به ضرب مواد مخدر بدبخت و سیاه‌روز نشوند.

نمی‌شود ولی...

بار رادیو هفت هم خطرناک‌تر است و هم راه مبارزه‌اش تفنگ و گلوله نیست. 

ببخشید ولی با "رادیو هفت" و هرچه تولیدات جماعت اپوزیسیون فرهنگی است باید با همین قلم و کیبورد زورآزمایی کرد و چاره دیگری هم نیست.

و آنقدر به این زورآزمایی و پنجه در پنجگی ادامه داد تا ان‌شاءالله خطر اندلسیزاسیون از سر این ملک و مملکت دوست‌داشتنی رفع شود.

حرف من تمام!

فقط اینکه مادرهای سرزمین من، هنوز هم این ترانه را برای بچه‌هایشان مثل یک لالایی می‌خوانند:

تا یشکی دُشکی کنیم... تا نون خشکی کنیم... بر علیه ستم، سخن درشتی کنیم...

 

والسلام

 

بعدنوشت: 

این نقد  مرتبط را هم هفت، هشت ماه قبل نوشتم. اگر دنبال استدلال‌های بیشتری برای نقد رادیو هفت و رادیو هفتی‌ها گشتید، توی این متن می‌توانید پیدا کنید.

_ یاد "دو قدم مانده به صبح" و "بینندگان جان"! گفتن‌های صالح‌اعلی بخیر... لابد قدر ندانستیم که به این مصیبت گرفتار آمده‌ایم.

 

* اشاره به پلاتویی از آتنه فقیه نصیری که به مناسبت روز مادر! در رادیو هفت خوانده شد: "از آغوش تو __، از آغوش تو مادر..."

نقد فیلم "گذشته" / "گذشته"ی فرهادی گذشته ی ما نیست

$
0
0

مسعود یارضوی

به نام خدا و با صلوات بر محمد و آل محمد(ص).

"گذشته" ی اصغر فرهادی همانطور که تصورش می رفت فیلمی معناگرا و البته سیاسی است.

 سناریویی که اگرچه همانند "جدایی نادر از سیمین" با اِلِمان هایی مثل نوزادهای در رحم، نوجوان های عاشق تکه هایی از فرهنگ ایرانی! قصه زندگی و عشق، ترسیم نمادی انتخابی از ایران و ... شکل گرفته اما حاوی معنایی است که به نظر می رسد نقطه اصلی توجه فرهادی و یارانش را باید در همانجا جست.
 

نقطه ای اصلی و البته خطرناک برای مردم ایران که سمت توجه فیلم های دیگری نظیر جدایی نادر از سیمین، نارنجی پوش و یه حبه قند نیز به همان معطوف بود.

 

"گذشته" تلاشی برای معرفی ایران به جهان و البته به روایت فرهادی است. ایرانی که نماد آن "احمد" یا همان شوهر ایرانی و سمبل جهانش "مارین"، یعنی همسر خارجی احمد است.

 
داستان فیلم از این قرار است که احمد (علی مصفا) که پس از بروز اختلاف با مارین (برنیس بژو) زندگی فرانسوی اش را رها کرده و به ایران رفته پس از چند سال به پاریس باز می گردد تا از مارین طلاق بگیرد و رسماً از یکدیگر جدا شوند.
 

او در پاریس و هنگامیکه مشغول پیگیری کارهای مربوط به طلاق است مشاهده می کند که همسرش با مرد دیگری ارتباط دارد و این در حالیستکه "لوسی"، دختر نوجوان زن که  فرزند همسر اول اوست قصد ندارد با زندگی جدید زن و این رابطه که گویا قرار است به ازدواج سوم هم منجر شود کنار بیاید. این مسئله بعلاوه چند رخداد دیگر داستان کلی فیلم را شکل می دهد.

*نه اسلام واقعی، نه ایران واقعی

فرهادی در این فیلم "احمد" را بعنوان نمادی از ایران برگزیده که قرار است صورتی ویرایش شده از فرهنگ ایرانی که اصغر فرهادی و دوستانش آن را می پسندند، به دنیا ارائه کند.
 

مردی ریشو که بلد است قورمه سبزی و بلال درست کند، علی الظاهر اهل خدا و پیغمبر(ص) نیست، گاهی با بچه ها بازی می کند، پارکت های خانه را هم می تواند بشوید، می تواند در یک خانه و با مردی که ضلع سوم عشق مثلثی همسرش را تشکیل می دهد زندگی کند، گاهی زیر ظرفشویی را تمیز می کند و اساساً تمام بایسته هایی که غربی ها نیاز دارند را دارد.

 

این مرد ریشو که فرهادی به تمام معنا آن را یک کبریت بی خطر برای غربی ها معرفی می کند البته با مارین یا همان سمبل "جهان" دارای سوء تفاهمات زیادی است.

 

مثلاً احمد و مارین، درست در ابتدای فیلم سعی می کنند از پشت شیشه سالن انتظار در فرودگاه پاریس با هم حرف بزنند اما صدای یکدیگر را نمی شنوند.

 

اینطور بخوانید که دو نماد ایران و جهان از پشت شیشه سوء تفاهمات! تلاش می کنند منظور یکدیگر را به هم بفهمانند ولی نمی توانند.

 

البته معلوم است که نمی توانند! و این معلوم بودن را اصغر فرهادی هم درک کرده و برای همین در تمام طول فیلمش تلاش می کند تا با معرفی "احمد" (علی مصفا) بعنوان نمادی از ایرانیان و باورهای آنها به اروپا و آمریکا، سوء تفاهمات مد نظر خودش را رفع کند!

 

و همانطور که در بالاتر نوشتم به روش خود و با فرهنگی که خود از ایرانیان شناخته است به این معرفی می پردازد.

 

و نکته همینجاست...!

 

آخر کجای فرهنگ ایران و ایرانی چنین شکل کریهی از بی غیرتی و ناتوانی در رفع سوء تفاهمات و بلد نبودن روابط اجتماعی و بیگانگی با خدا و پیغمبر را با خود دارد؟!

 

فرهادی که در فیلم "جدایی" اش نظر خود راجع به اسلام را به همه گفته بود (ر.ک به نقدی که درباره جدایی نوشتم) در این فیلم اسلام را هم یکسره به کناری گذاشته و انگار نه انگار که ما ایرانی ها ربطی صددرصدی به اسلام داریم!

 

از این مسئله بگذریم. فرهادی حتی از فرهنگ ایرانی خالی هم صورتی را به جهان نمایش می دهد که هیچ کجایش با واقعیت سنخیت ندارد.

 

ببخشید، ولی اگر در میان ما ایرانی ها کسی عشق ناپاک هم داشته باشد؛ در رابطه با آن، اینهمه بی غیرتی که فرهادی در فیلمش بعنوان واقعیت و نماد نشان داده به خرج نمی دهد.

 

کدام مرد ایرانی و حتی اروپایی و آمریکایی و حتی آفریقایی! است که بتواند در یک خانه با همسر حتی سابقش در حالی زندگی کند که یک مرد دیگر هم در آن خانه زندگی می کند و آن مرد بر اثر یک اتفاق (به روایت فیلم!) کودکی را هم در رحم آن همسر سابق یا فعلی یا هر چیز دیگری جا گذاشته است؟!

 

از بی غیرتی بگذریم. چه کسی باور دارد که مردهای ایرانی و اساساً ایرانی ها اینهمه بی عرضه اند که چندتا اتفاق ساده را نتوانند مدیریت کند؟ نتوانند یک رابطه را حفظ کنند، از رفع چند سوء تفاهم ساده عاجز باشند و ...  و در عوض تنها و تنها خاصیت و عرضه ای که دارند ماچ و بوسه و درست کردن قورمه سبزی و دل سوزاندن برای اشک های این و آن است!

 

فرض های "گذشته" فرهادی درباره فرهنگ ایرانی آنقدر غیر قابل باور و غیر واقعی اند که آدم باید برای عده قلیلی که حتی در خارج از مرزهای ما این تصاویر را باور می کنند دل بسوزاند.

 

و در یک کلام تنها نکته جدی ای که می توان راجع به "احمد" فرهادی گفت این است که "احمد" خود اصغر فرهادی است.

 

در واقع فرهادی خویشتن خویش را در "گذشته"اش به تصویر کشیده و ای بسا که تصور کرده است دیگران هم همانند او اینچنین اند اما راستش این است که اینطور نیست!


 

*ایران گرایی قابل تأمل اپوزیسیون فرهنگی؛ چرا؟!

 

نکته دیگری که در اینجا رخ می نماید "ایران گرایی" مستتر در فیلم و مثلاً دیالوگ جالبی است که شهریار، دوست ایرانی احمد در پاریس به او می گوید: "تو آدم اینجا نبودی"

 

حقیقت این است که حرف دل جماعت اپوزیسیون فرهنگی این است که ایران را خیلی دوست دارند و زندگی در آن را ترجیح می دهند (همانطور که نادر در فیلم اول فرهادی به قیمت گزافی آنرا ترجیح داد). اما نه ایرانی را با مختصات نظام جمهوری اسلامی و لایف استایل اسلامی _ ایرانی.

 

این حرف دل را در فیلم "یه حبه قند" میرکریمی هم می شود، دید. خانواده ای که تمام زنانش موهایشان را از زیر چارقد بیرون می گذارند. محرم و نامحرم بر سر یک سفره در کنار هم می نشینند. گاهی برای هم می رقصند و گاهی که قضیه مرگ و سرطان و اینها باشد یاد اهلبیت و نماز هم می افتند!!!

 

و همینطور در فیلم نارنجی پوش که آقای مهرجویی (که فکر می کند هیچکس اشاره هایش را متوجه نیست!) وقتی تهران را قابل زندگی معرفی می کند که همه زباله هایش بیرون ریخته شود! و بعد هم به نشریه "تجربه" می گوید که ای بسا منظورم سیاسی هم بوده باشد!

 

و یا همینطور اصغر فرهادی که در فیلم جدایی نادر از سیمینش، پیرمرد مریض (پدر نادر) و در حال مرگی را بعنوان سمبل ایران نشان می دهد که وقتی می میرد و کاسه کوزه اش را از زندگی جوانترها و کوچه های شهر جمع می کند؛ آنگاه است که ایران، درست و حسابی قابل زندگی می شود و هم "نادر" و هم دخترش "ترمه" قصد می کنند برای همیشه در ایران بمانند. حتی به قیمت جدایی از خانم سیمین!


 

*فرهنگ ایرانی را به مسلخ می برند

 

مسئله ساده تر از این حرفهاست و قضاوت درباره آن برای دوست و دشمن هم نباید چندان سخت باشد.

 

آیا واقعا فرهنگ ایرانی و اسلامی ما برای معرفی به جهان همین مختصات را دارد و ترکیبی است از دوغ و دیزی و بی غیرتی یا اینکه نه!

 

فرهنگ ما رستم و سهراب هم دارد، خواجه نظام الملک و امیرکبیر هم دارد، و امام خمینی(ره) و حسین فهمیده و عباس دوران و آیت الله خامنه ای (حفظه) و اسلام ناب هم جزئی لاینفک از واقعیت های آن است؟!

 

این واقعیتی است که اصغرآقای فرهادی به نظر من با آن مواجه است و اینکه با آن چگونه تعامل کند از دو حال خارج نیست. یا اینکه واقعیت ها را با کسر و منها به جهان معرفی کند. (مثل همین کاری که در "گذشته" کرده است) و یا اینکه به راهی برود که امثال سازندگان فیلم "یک خانواده محترم" رفته اند و رسماً خواستار براندازی این نظام و انقلاب شده اند!

 

(و یا اینکه اصغر فرهادی دچار یقظه بشود و ناگهان بفهمد که دارد به کدامین سو ره می سپارد!)


 

*این نفرت عربی!

 

در اینجا شاید این سوال مطرح شود که با توجه به اینکه "احمد" نماد ایران است و "مارین" نماد جهان و فرهادی هم قصد دارد به رفع سوء تفاهمات میان این دو بپردازد پس نقش "سمیر"، مرد عربی که در زندگی مارین حضور یافته و با او رابطه دارد حاوی چه تعریفی است؟!

 

جالب آنکه حتی روایت "لوسی" از آغاز رابطه میان سمیر و مارین این دیالوگ است که آن را به احمد می گوید: "چون قیافش شبیه توئه"!

 

ما می دانیم و آقای اصغر فرهادی هم فهمیده است گویا که رسانه های غربی همواره تلاش دارند که فرهنگ اسلامی _ ایرانی ما را با فرهنگ فعلی کشورهای عربی یکسان جلوه دهند.

 

سمیر (با بازی طاهار رحیم) برای این در سناریوی فرهادی جای گرفته و البته بد نشان داده شده است که به زعم فرهادی این سوء تفاهم را هم رفع کند و به جهان بگوید که ما ایرانی ها با تصوری که شما از اعراب دارید، صد و هشتاد درجه متفاوتیم و فقط در مقولاتی مثل ظاهر با هم مشابهیم!

 

فیلم البته اشارت های معنادار دیگری هم دارد که در صورت فهم پیام اصلی فیلم به وضوح خود را نمایان می کنند. اشارت هایی مثل تأکیدات دائم "برنیس بژو" به "علی مصفا" درباره سوء تفاهمات فی مابین با دیالوگ های مشابهی مثل "امیدوار بودم یه بار تو زندگیت سر قولت وایسی!"، "مطمئن نبودم می یای!" و ... و یا نظر خوب لوسی بعنوان نمادی از نسل جدید اروپا و آمریکا نسبت به "احمد" یا همان سمبل ایران فیلم و همچنین نظر بد او نسبت به سمیر یا نماد عرب فیلم که در دیالوگ فواد، فرزند سمیر اینطور جلوه گری می کند: "چرا لوسی از تو بدش می یاد؟!"


 

*نگاهی به آینده ی "گذشته"!

 

"گذشته" فرهادی حتماً حال و آینده ای هم خواهد داشت.

 

تحلیل من از آینده اینطور می گوید که فرهادی چاره ای ندارد غیر از اینکه در سناریوهای بعدی خود، آن بچه های در رحم مانده دو فیلم قبلی اش را به دنیا بیاورد و همچنین رفتارهای نوجوانان سربه زیر فیلمهایش! (ترمه و لوسی) را در قبال مبارزه با آنچه فرهادی و جماعت اپوزیسیون فرهنگی از اسلام و ایران نمی پسندند به تصویر بکشد. (در حالی که بزرگ شده اند)

 

به سخن دیگر، سناریوهایی که اپوزیسیون فرهنگی برای تکمیل پازل هجوم فرهنگی نوشته و یا خواهند نوشت، در همه ابعاد می تواند واقعیت را با کسر و منها به جهان و به هوادارانش معرفی کند الّا یک مورد و آن مانایی واقعیتی به نام اسلام، انقلاب اسلامی، مردم مسلمان ایران و نظام جمهوری اسلامی ایران در کنار مفهومی به نام ایران است.

 

وجود این واقعیتهای نامیرا و آن دشمنی ها علی القاعده آینده را اینطور رقم خواهد زد که اپوزیسیون فرهنگی در فیلم ها و سایر تولیدات فرهنگی اش، دیر یا زود با بچه های نویی که به دنیا می آورد و با نوجوانانی که بزرگ شدن و خواسته هایشان را به زعم خود به تصویر می کشد؛ شاه بیت "تشویق به براندازی" بعنوان تنها راه هجوم استکبار جهانی علیه ما را مورد تأکید  قرار می دهد.

 

کما اینکه در فیلم "یک خانواده محترم" و "فصل کرگدن" این کار (تشویق به براندازی) را بعنوان مانور شروع کردند اما این قصه سر دراز دارد...

شبکه "العالم" پیشرو در اطلاع رسانی میدانی و آوانگارد

امام زاده‌های نوظهور از کجا می‌آیند؟

$
0
0

یک پژوهشگر تأکید کرد: باید از امامزاده، تعریف روشنی داشته باشیم، این‌که هر فردی را امامزاده بنامیم، باعث می‌شود امامزاده‌های بی‌شماری داشته باشیم و تحقیقا بستر برای احتمال دین‌گریزی جوانان فراهم شود.

امیر هاشمی‌مقدم - پژوهشگر حوزه‌ی مردم‌شناسی و ایران‌شناسی - در گفت‌وگو با ایسنا، با اشاره به وجود تعداد زیادی امامزاده در استان مازندران، اظهار کرد: با توجه به این‌که مازندران جزو نخستین نقاطی است که سادات و علویان به آنجا آمدند، تعداد بیشتری امامزاده در آن وجود دارد. برخی سادات که در قرن‌های اولیه پس از ورود اسلام در نقاطی از ایران ساکن بودند، از دست دشمنان فرار می‌کردند و به مازندران می‌رفتند، چون کوه‌های برافراشته‌ی البرز و جنگل‌های انبوه این‌ منطقه، مانع ورود دشمنان می‌شد.

او ادامه داد: سادات علوی و مردم مازندران در دشمنی با اعراب کارگزار خلفا با هم مشترک نظر بودند. گمان نمی‌کنم این افراد از همان ابتدا به‌صورت امامزاده در مازندران مورد احترام بوده باشند، اما بعدها که تشیع در ایران رسمی شد، مورد احترام واقع شدند؛ البته این یک فرضیه است و باید بیشتر درباره‌اش تحقیق شود.

این پژوهشگر با بیان این‌که موضوع امامزاده‌های مازندران، فراتر از مقبره‌ی سادات است، گفت: بسیاری از امامزاده‌ها و زیارتگاه‌ها، فقط به‌خاطر خواب‌نما شدن برخی مردم محلی به‌وجود می‌آیند. این روزها، مازندران آن‌چنان درگیر امامزاده‌های نوظهور است که صنعت گنبد و گلدسته‌سازی در آن به‌شدت رواج یافته است. هر روز می‌توانید گنبد و گلدسته‌هایی را ببینید که سوار بر تریلی‌ها، به سوی یکی از روستاهای مازندران برده می‌شوند.

این‌ مردم‌شناس با بیان این‌که رواج امامزاده‌های نوظهور، نشانه‌ی افزایش میزان دین‌ورزی مردم منطقه نیست، اظهار کرد: بسیاری از باورها، از جمله باور به برخی امامزاده‌ها را باید از دین‌ورزی جدا کرد. برخی باورها سنخیت خاصی با دین ندارند. در مازندران نیز مانند سایر مناطق ایران گاهی دیده می‌شود که مثلا به‌دلیل رقابت‌ بین بالامحله‌یی‌ها و پایین‌محله‌یی‌ها، یک امامزاده تازه ایجاد می‌شود. در بعضی مواقع، در بالامحله یک امامزاده‌ای هست که باعث افتخار مردم شده و پایین‌محله‌یی‌ها که به‌طور تاریخی با آن‌ها رقابت داشته‌اند، تلاش می‌کنند یک امامزاده برای خود داشته باشند، یعنی خیلی اوقات، امامزاده درست می‌شوند و بعد باور به آن‌ها در میان مردم رواج می‌یابد.

هاشمی‌مقدم افزود: موضوع امامزاده‌ها چندی پیش در مجلس شورای اسلامی مطرح شد، ولی متأسفانه دیگر پیگیری نشد.

او ادامه داد: امامزاده‌های بسیاری در گوشه و کنار هر شهر و روستا ثبت شده‌اند که بسیاری از آن‌ها نَسَب مشخصی ندارند؛ برخی از آن‌ها سید، درویش یا شخص محترمی بوده‌اند و برخی هم تا همین چند سال پیش زنده بودند و پس از مرگ، به‌واسطه‌ی احترامی که مردم برای آن‌ها قائل‌اند، کم‌کم مقدس شدند و آرامگاه‌شان زیارتگاه شد. تنها درصد اندکی از این امامزاده‌ها، واقعا مزار یک امامزاده‌اند.

هاشمی‌مقدم بیان کرد: در شهرستان نور، یکی از بزرگ‌ترین امامزاده‌ها براثر خواب‌نما شدن کشف شد که اکنون صحن و حرم باشکوهی دارد، ولی هیچ سندی مبنی بر امامزاده بودن وجود ندارد.

او درباره‌ی «امامزاده بیژن» که صحبت درباره‌ی آن در برخی شبکه‌های اجتماعی رایج شده است، گفت: عده‌ای عکس تابلویی را که اداره‌ی اوقاف استان مازندران برای این امامزاده در روستای «کپ سفلی» در شهرستان نور نصب کرده، منتشر کردند و اما برای برخی از آن‌ها، جای پرسش دارد که چگونه می‌شود اداره‌ی اوقاف برای چنین موردی، تابلو نصب کرده است و رسمیت می‌دهد.

هاشمی‌مقدم با بیان این‌که درباره‌ی امامزاده بیژن مطالعات لازم را انجام داده است، اظهار کرد: در بررسی‌هایی که انجام دادم، متوجه شدم به باور اهالی، امامزاده بیژن، سید یا درویشی بوده که در گذشته‌ای نه‌چندان دور، روبه‌روی اتاق گلی‌اش می‌نشست و مردم او را باور داشتند. او بین اهالی به «امامزاده بی‌جن» معروف است، «بی‌جن» یعنی امامزاده‌ای که جن ندارد.

او با بیان این‌که هیچ سند و مدرکی مبنی بر امامزاده بودن این شخص وجود ندارد، ادامه داد: در هیچ نسب‌نامه و تذکره‌ای به او اشاره نشده و جالب این است که به‌تازگی برایش شجره‌نامه‌ای درست کرده‌اند و او را بدون هیچ سند و مدرکی به امام سجاد (ع) رسانده‌اند.

این مردم‌شناس با بیان این‌که برخی امامزاده‌ها که شجره‌نامه دارند، سندیت‌شان قوی نیست، گفت: چندی پیش، ضریحی برای امامزادگان «احمد» و «مختار» در روستای «کالج نور» درست کرده بودند که‌ شفاعت طلبیدن مردم هنگام جابه‌جایی‌اش باعث ایجاد ترافیک وحشتناکی در شهر رویان شده بود. با پیگیری‌هایی که انجام دادم، متوجه شدم که کتاب «بحرالانساب» نوشته‌ی محمدعلی بن محمدتقی گلپایگانی، این دو نفر را از فرزندان امام موسی (ع) معرفی کرده است.

او با بیان این‌که کتاب «بحرالانساب» نمی‌تواند چندان معتبر باشد، گفت: در این کتاب درباره‌ی روستای کالج اطلاعات بسیار غلوآمیز آمده‌ است، مثلا در قسمتی از کتاب، 40هزار کدخدا، هشت‌هزار مسجد، هشت‌هزار حمام و چهارهزار دکان برای روستای کالج شمرده شده که این داده‌ها برای کل مازندران هم زیاد است، چه برسد به یک روستای کوچکی مانند کالج.

این ایران‌شناس با بیان این‌که نباید نسب امامزاده‌ها را براساس چنین منابعی استخراج کرد، اظهار کرد: البته من تنها تاکیدمخ بر این است که منبعی که شجره‌نامه‌ی ایشان را از آن استخراج کرده‌اند، بی‌اعتبار است.

او در پاسخ به این پرسش که اداره‌ی اوقاف و امور خیریه در این زمینه چه اقدامی می‌تواند انجام دهد؟ گفت: این اداره به‌ جای نصب تابلوی معرفی یک امامزاده در هر نقطه‌ای که مردم از روی پاکی نهادشان می‌گویند، باید بررسی کند و هر جایی که براساس اسناد متقن به یقین رسید که امامزاده‌ای واقعی در آنجا دفن شده است، تابلوی امامزاده را نصب کنند. همچنین باید در هرجا که براساس خواب‌نما شدن و احترام به سادات، مقبره‌ای ساخته و به زیارتگاه تبدیل شده است، کارگروه‌هایی برای توجیه مردم و جلوگیری از گسترش خرافه تشکیل شوند تا بیش از این، به اصل باورهای مردم خدشه وارد نشود.

این پژوهشگر افزود: در مرحله‌ی بعدی، این اداره باید کارگروه‌هایی را شامل مشاوران مذهبی، انسان‌شناس‌ها و جامعه‌شناس‌ها تشکیل دهد تا در روستاها و شهرهایی که چنین امامزاده‌هایی در آن‌ها وجود دارد، به شیوه‌ای که به باورها و اعتقادات مردم برنخورد، مردم را آگاه کنند.

هاشمی‌مقدم با بیان این‌که در چنین مواردی از اداره‌ی اوقاف انتظار می‌رود از گسترش خرافات جلوگیری کند، اظهار کرد: نباید با رسمیت بخشیدن به آن، جوانان را دین‌گریز کنند. در چند سال اخیر، ضریح تازه‌ای را که برای امامزاده‌ای می‌سازند، در شهرها می‌چرخانند و برخی مردم هم برای چیزی که هنوز تقدسی ندارد، سر و دست می‌شکنند و پول می‌ریزند، این پدیده موجب اشاعه‌ی مسائلی می‌شود که باید جلو آن گرفته شود.

وی با اظهار نگرانی نسبت به از بین رفتن بنای آرامگاه امامزاده‌های واقعی، بیان کرد: این مسأله در مازندران نیز بسیار مشهود است، بناها که ارزش تاریخی و معماری دارند، در حال تخریب شدن هستند، برخی به‌دلیل باد و باران و برخی دیگر به‌خاطر حفاری‌های غیرمجازی که جویندگان گنج انجام می‌دهند. در این زمینه، سازمان میراث فرهنگی استان باید اقدامات لازم را انجام دهد .امامزاده‌ها و بقاع متبرکه، بخشی مهم از هویت معماری بومی را دارند و تقریبا همه‌ی آرامگاه‌های قدیمی و بقاع متبرکه در مازندران، معماری شبیه به هم دارند.

هاشمی‌مقدم درباره‌ی شمایل معماری امامزاده‌ها، توضیح داد: فضای اصلی بنای آن‌ها به‌صورت هشت‌ضلعی دورتادور قبر را پوشانده و روی آن، گنبدی هشت‌ضلعی یا مخروطی و معمولا دو پوشه قرار گرفته و بین آن‌ها، یک فضای خالی است و برای ورود به این فضا و زیارت امامزاده باید از یک اتاقک کوچک‌ که نقش کفش‌کَن را دارد، گذشت.

او با بیان این‌که برخی از این بناها در فهرست آثار ملی ثبت شده‌اند، اظهار کرد: برخی از این بناها نیز ثبت ملی نشده‌اند،‌ ولی ارزشمند هستند و شایستگی ثبت شدن را دارند. مسأله‌ی مهم‌تر این‌ است که اداره‌ی اوقاف و امور خیریه، معماری سنتی بقاع متبرکه‌ی این منطقه را به فراموشی سپرده و مانند امامزاده‌های سایر نقاط کشور، برای‌ آن‌ها گنبد و گل‌دسته می‌گذارد و در محلی که بقاع آن، معماری خاص خود را دارند، صنعت گلدسته‌سازی رشد کرده است!

این مردم‌شناس با اشاره به این‌که رونق این صنعت به خودی خود ایرادی ندارد، گفت: اگر صنعت گل‌دسته‌سازی برای بازار بیرون استان مصرف داشته باشد و هویت معماری بومی را نشانه نگرفته باشد، می‌تواند برای مردم محلی امتیاز هم محسوب شود.

او ادامه داد: معماری بقاع متبرکه در مازندران، بخشی از «میراث فرهنگی» ما است و مسوولان باید توجه ویژه‌ای به آن داشته باشند. اکنون طبیعت‌گردیِ انبوه در استان مازندران به یک مسأله‌ی حاد تبدیل شده، چون به محیط زیست صدمه می‌زند؛ ولی توجه بیشتر به میراث فرهنگی این استان می‌تواند برخی گردشگران را به سوی این آثار جذب کند و با معرفی داشته‌های فرهنگی ایران، بخشی از فشار گردشگران بر محیط زیست را کاهش دهد.

این ایران‌شناس با بیان این‌که گردشگرانی که به دیدن معماری بقاع متبرکه می‌روند، لزوما جزو گردشگران مذهبی نیستند، اضافه کرد: طیف گسترده‌ای از مردم مانند پژوهشگران، دوست‌داران تاریخ و فرهنگ منطقه، دانشجویان هنر و معماری و ... نیز جذب این مکان‌ها می‌شوند.

جمهوری اسلامی: “رژیم کشتار”؟ نقدی بر نوشته اخیر محمدرضا نیکفر-اکبرگنجی

$
0
0

شواهد نافی “رژیم کشتار”

الف- در کودتای اخیر مصر علیه مرسی در عرض چند روز- مطابق آمارهای دولت کودتا- بیش از هزار تن را کشته‌اند، اما به گفته مخالفان حدود پنج‌ هزار تن کشته شده‌اند.

گزارش ۱۹ آگوست ۲۰۱۳ سازمان دیدبان حقوق بشر می‌گوید که این “بدترین کشتار جمعی در تاریخ معاصر مصر” است. آیا رژیم مصر “نظام کشتار” است؟ آیا در کل دوران ۲۵ ساله رهبری {آیت الله} علی خامنه‌ای هزار تن از مخالفان سیاسی و عقیدتی/ دگراندیشان را کشته‌اند؟

ب- رژیم‌های غیردموکراتیکی وجود دارند که هزاران تن از مخالفان/ دگراندیشان را زندانی کرده‌اند. در کل ۲۵ سال رهبری {آیت الله}علی خامنه‌ای چه تعداد از مخالفان را زندانی کرده‌اند؟ به عنوان مثال، در دو دوره حاد ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ به سرعت چند هزار تن را بازداشت و به سرعت اکثر آنان را آزاد کردند. وقتی حادثه‌ای به وقوع می‌پیوندند، افراد حاضر در منطقه را بازداشت می‌کنند، حتی اگر طرف با دوست دختر خود قرار داشته باشد.

پ- صدها روشنفکر دگراندیش در داخل ایران در حال ابراز وجودند. آثارشان در رسانه‌ها و از طریق کتاب منتشر شده است و می‌شود. آیا همه افرادی که در داخل ایران ابراز وجود می‌کنند، ابراز وجودشان (مخالفت‌شان) “از حد ستیزه‌های جناحی دستگاه فراتر” نمی‌رود؟ روشنفکر برجسته و سکولار- خشایار دیهیمی- یکی از زندانیان سیاسی دهه شصت، حدود ۱۵۰ کتاب به فارسی برگردانده و منتشر کرده است. تمامی آثار او، بدیل جمهوری اسلامی و ولایت فقیه هستند. چرا “منطق رژیم کشتار” در مورد او به کار نمی‌افتد و همچنان زنده است؟

ت- کتاب‌ها و مقاله‌های نظریه‌پرداز “نظام کشتار”- یعنی جناب نیکفر- در همین “نظام کشتار” منتشر شده است. آیا آن آثار در حد نزاع‌های جناح‌های حکومت بوده یا از آنها فراتر رفته است؟ کتاب خوب خشونت، حقوق بشر، جامعه مدنی (طرح نشر نو، ۱۳۷۸) و از آن بسیار دگراندیشانه‌تر، یعنی کتاب شگردها، امکان‌ها و محدودیت‌های بحث با بنیادگرایان. درآمدی بر روشنگری (طرح نشر نو، ۱۳۸۰ ) را “نظام کشتار” نه تنها اجازه نشر داده، بلکه به آن کاغذ و فیلم و زینک دولتی اختصاص داده است (البته به ناشر نه مولف و مترجم). روشنفکر سکولار و بسیار تأثیرگذار دیگر- حسین بشیریه- را در نظر بگیرید. آثار سراسر دگراندیشانه و عمیق او در همین “نظام کشتار” منتشر شد.

ث- آرش نراقی بیانیه‌های زیادی علیه جمهوری اسلامی امضا کرده است. علیه ولایت فقیه در دانشگاه سخنرانی کرده است. بیانیه مرگ جمهوری اسلامی را نوشته و امضا کرده است. در اعتصاب غذای مقابل سازمان ملل هم شرکت داشته و سخنرانی کرده است. از بهائیان همیشه دفاع کرده و در کنفرانس آنها شرکت کرده است. همجنسگرایی را نه تنها اخلاقاً قابل دفاع دانسته که آن را با قران هم سازگار کرده است. همه این فعالیت‌ها هم علنی بوده و “نظام کشتار” از آنها با خبر است. با این همه، در دوران پس از جنبش سبز و دوران احمدی‌نژاد، چهار کتاب آینه جان (چاپ اول زمستان ۸۸)، درباره عشق، شامل “در فضیلت عشق اروتیک” (چاپ اول ۱۳۹۰)، حدیث حاضر و غایب (چاپ اول ۱۳۹۰) و اخلاق حقوق بشر (چاپ اول ۱۳۸۸) را در جمهوری اسلامی منتشر کرده است. نکته جالب درباره کتاب آخر این است که حاوی مقاله‌هایی در دفاع از دخالت بشردوستانه است. مجله‌های داخل کشور نیز دائما مقاله‌های او را منتشر کرده و یا با او مصاحبه می‌کنند. عکس‌اش را هم روی جلد مجله کار می‌کنند. آرش نراقی فقط یک نمونه است.

ج- آیت‌الله خامنه‌ای به شدت مخالف “لیبرال دموکراسی” بوده و صدها بار آن را نقد و رد کرده است. با این همه، آثار اکثر متفکران بزرگ لیبرال به فارسی ترجمه و انتشار یافته است: کارل پوپر (جامعه باز و دشمنانش، و….)، فون هایک (راه بردگی، قانون قانون‌گذاری و…)، جان راولز (نظریه عدالت، عدالت انصافی، قانون مردمان، و…)، آیزیا برلین (چهار مقاله درباره آزادی، آزادی و خیانت به آزادی، ریشه‌های رومانتیسم، مجوس شمال، کارل مارکس، سرشت تلخ آدمی، و…)، آمارتیاسن (اخلاق و اقتصاد، برابری و آزادی، توسعه یعنی آزادی، اندیشه عدالت، هویت و خشونت، و…)، ریچارد رورتی، مارتا نسبام، هیلری پاتنام، جان لاک، میلتون فریدمن، و ده‌ها لیبرال دیگر.

فقط لیبرال‌ها نیستند، بسیاری از آثار مارکسیست‌ها (از مارکس و انگلس و پولانزاس و آلتوسر و هابسبام گرفته تا بقیه) ترجمه و منتشر شده و می‌شوند. آثار الحادی بسیاری در این ۳۴ سال با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و با کاغذ و فیلم و زینک دولتی منتشر شده‌اند و می‌شود. رمان‌ها را در نظر بگیرید، آنها “جهان‌های بدیل” جمهوری اسلامی خلق می‌کنند. آیا آنها دگراندیشانه نیستند؟

چ- فیلمسازان بسیاری در ایران در حال ساختن فیلم‌های دگراندیشانه‌اند که فیلم‌هایشان جوایز بین‌المللی بسیاری کسب کرده‌اند. از جمله فیلم اصغر فرهادی که موفق به دریافت جایزه اسکار و چندین جایزه بین‌المللی دیگر شد.

ح- آیا جامعه مدنی ایران همانند جامعه دوران هیتلر، استالین، موسولینی، فرانکو و… است؟ آیا هیچ صدای مخالف/ دگراندیشانه به گوش نمی‌رسد، مگر آن که در چارچوب نزاع‌های جناح‌های درون حکومتی باشد؟ آیا به محض نوشتن علیه علی خامنه‌ای او را می‌کشند و “منطق رژیم” را عیان می‌سازند؟ هزاران شاهد و قرینه این مدعا را ابطال می‌کنند.

خ- در خصوص نظام سیاسی هم باید به تفاوت‌های ناقض مدعا توجه کرد. آیا بین دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، سیدمحمد خاتمی، محمود احمدی‌نژاد و حسن روحانی هیچ تفاوتی از جهت نحوه برخورد با مخالفان و دگراندیشان و سرکوب آنان وجود ندارد؟ تحلیل‌گر با چه توجیهی می‌تواند همه را با یک چشم و دیده تماشا کند؟

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صدهزار دیده تماشا کنم تو را

جزییاتی از توافق ایران و گروه ١+۵ در ژنومتن توافقنامه هسته‌ای ایران و ۱+۵

$
0
0

بر اساس توافق سیاسی میان وزرای امور خارجه ایران و دولتهای موسوم به ١+۵ (آمریکا، روسیه، چین، فرانسه، بریتانیا و آلمان) با حضور و هماهنگی مسوول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، دولتهای طرف مذاکره ایران متعهد شده اند که:
- تا شش ماه آینده تحریم جدیدی در خصوص برنامه تحقیقات هسته ای ایران اعمال نکنند

- صادرات نفت ایران را از طریق تنگتر کردن حلقه تحریمها به سطحی پایینتر از میزان صادرات فعلی کاهش ندهند

- برخی تحریمهای خرید و فروش طلا و فلزات قیمتی را معلق کنند

- تحریم صنایع خودروسازی ایران و همچنین صادرات محصولات پتروشیمی ایران را معلق کنند

- بازرسی ایمنی و تعمیرات هواپیماهای شرکتهای مسافربری ایرانی را تسهیل کنند

- ۴٠٠ میلیون دلار از داراییهای ایران را برای پرداخت شهریه های دانشجویان ایرانی در دانشگاههای خارجی آزاد کنند و

- خرید مواد غذایی، دارویی و تاسیسات پزشکی توسط دولت ایران را تسهیل کنند

در همین حال، به موجب بیانیه ای که توسط دفتر مطبوعاتی کاخ سفید صادر شده، دولت ایران در مذاکرات ژنو متعهد شده است که در طول شش ماه آینده

- غنی سازی اورانیوم بالای پنج درصد را متوقف کند

- ذخایر اورانیوم غنی شده بین پنج تا ٢٠ درصد را 'خنثی' کند

- هیچ سانتریفیوژ جدیدی در تاسیسات اتمی خود وارد مدار نکند

- نیمی از سانتریفیوژهای موجود در تاسیسات نطنز و سه چهارم سانتریفیوژهای موجود در تاسیسات فردو را غیر فعال کند

- تولید سانتریفیوژهای جدید را به تعویض دستگاههای از کار افتاده محدود کند

- به تعداد تاسیسات غنی سازی اورانیوم موجود نیافزاید

- میزان ذخایر اورانیوم غنی سازی شده در حد ٣.۵ در صد را در طول شش ماه آینده افزایش ندهد، بدین ترتیب اورانیوم غنی شده بیشتر از ذخایر موجود باید به اکسید اورانیوم تبدیل شود

- فعالیتها در تاسیسات اراک را معلق کند، چه در خصوص سوخت رآکتور و چه در خصوص انتقال آب سنگین

- به ماموران آژانس بین المللی انرژی اتمی اجازه بازدید روزانه از تاسیسات نطنز و فردو بدهد؛ و همچنین اجازه بازدید از تاسیسات تولید قطعات سانتریفیوژ، تاسیسات ساخت و نگهداری سانتریفیوژ و همچنین بازدید از معادن اورانیوم کشور

- اطلاعات مورد درخواست آژانس بین المللی انرژی اتمی در خصوص رآکتور اراک را در اختیار آژانس بگذارد و امکان بازدید مرتب از رآکتور را تسهیل کند

در مذاکرات ژنو توافق شد که ایران و گروه ١+۵ یک کمیسیون مشترک تاسیس کنند که نظارتهای آژانس بین المللی انرژی اتمی از تاسیسات اتمی ایران را تسهیل کند و به پاسخگویی ایران به سوالات آژانس در خصوص ابعاد احتمالی نظامی برنامه تحقیقات هسته ای آن کشور کمک کند.


لغو برنامه دیودونه، به دلیل شوخی‌های ضدیهود، در چند شهر دیگر فرانسه

$
0
0

شهرهای نانت و تور در فرانسه به شهرهایی پیوستند که دیودونه، کمدین فرانسوی، را از اجرای برنامه منع کرده اند.

او که تاکنون به دلیل اظهاراتش علیه یهودیان شش بار محکوم به پرداخت جریمه شده و پیش از این هم چند بار با منع اجرای برنامه روبه رو شده است، قرار بود به زودی تور خود را در شهر نانت آغاز کند.

شهرداران بردو و مارسی هم پیش از این اجراهای او را در این شهرها لغو کرده بودند.

به تازگی فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه، خواهان قانونی کردن این ممنوعیت ها از سوی مقام های فرانسوی شده بود.

دیودونه، کمدین جنجالی فرانسوی، درباره اتاق های گاز شوخی کرده و به استهزای قربانیان و نجات یافتگان هولوکاست متهم شده است.

در اواخر ماه دسامبر، دیودونه در بریتانیا هم خبرساز شد، زمانی که نیکولاس آنلکا هنگام شادی پس از زدن گل، با دستش حرکتی کرد که دیودونه ابداع کرده بود و متهم شده بود که حرکتی شبیه سلام نازیهاست.

آقای انلکا گفته بود این حرکت صرفا ادای احترام به دیودونه بوده است، نه سلامی ضدیهود.

روز دوشنبه، مانوئل وال، وزیر کشور فرانسه به فرمانداران و پلیس شهرهای فرانسه هشدار داه بود که اگر برگزاری برنامه های دیودونه احتمال برهم ریخته شدن نظم عمومی را در پی داشته باشد، جلوی آن را بگیرند.

گفته می شود برنامه کمدی دیودونه، با عنوان دیوار، حاوی مجموعه ای از ارجاعات موهن به یهودیان است.

با وجود بدنامی دیودونه، شهرت این کمدین تا حدی است که گزارش شده است که ۵ هزار بلیت برای اجرای او در شهر نانت به فروش رسیده بود.

توصیه تامل برانگیز رهبر انقلاب به مداح مشهور در ایام فاطمیه

$
0
0

به گزارش جام نیوز، سایت مرابطون نوشت: یکی از مداحان مشهور جناب آقای حاج عباس حیدرزاده در برنامه نینوا که از شبکه رادیو معارف پخش شد خاطره ای را نقل کرد.

وی گفت: ایام فاطمیه ای در محضر رهبر معظم انقلاب حضرت آیه الله العظمی خامنه ای مد ظله مداحی کردم؛ اواخر مداحی به حضار در مجلس گفتم حالا همه دستها را بیارن بالا و چند مرتبه صدا بزنند یا زهرا.

بعد از پایان مداحی برای احترام و عرض ادب خدمت مقام معظم رهبری رسیدم، ایشان بعد از احوالپرسی به این مضمون فرمودند:

فلانی ما در هیچ کجا نه در منابع شیعه و نه در منابع سنی نداریم که در هنگام بردن نامی غیر از خدا دستان خود را بالا ببرید.از این به بعد این کار را نکنید و به دیگر مداحان هم این مطلب را بگو .

وقتی شما این کار را بکنید بهانه به دست دیگران می افتد و می گویند ببینید آنها در کنار نام خدا برای ائمه هم دستان خود را بالا می برند.

پرونده سیستان؛ چه کنیم؟ چه نکنیم؟

$
0
0

دکتر زهرا طباخی

ماجرای رنج و گرفتاری مردم مظلوم سیستان در جمهوری اسلامی قصه پرغصه‌ایست که ناباورانه همگی در سربسته باقی ماندن آن مقصریم، شاید خیلی‌ها خود را به جهت عدم تسلط بر شرایط زیست محیطی سیستان معذور بدانند اما قطعا این همه ماجرا نیست، گشوده باقی ماندن داستان هولناک راست‌قامتان سیستانی دست کم ستونی از صفحه رسانه خواهد ساخت با چند  منظور! یکی به رسم ادای سر سلامتی و دردآشنایی خطاب به هموطنانی که بیگانه در موطن خویش با بلایی طبیعی دست به گریبانند و دیگر به جهت به روزرسانی راهکارهای نجات‌بخش و ارائه پند و مشورت به دولت و مسئولین و یادآوری مردمی.


روی سخن در این مجال با همگان است، چه آنها که از یارانه دولتی صرفنظر می‌کنند به امید گره‌گشایی از درد مردم نجیب سیستانی و عزیزانمان در سایر مناطق محروم از خدمات که حق‌شان احیانا ممکن است در سفره ما هم آمده باشد. یا آنها که اشتباهاً داروی درد مردم بزرگوار سیستانی را در دعواهای سیاسی مدل پایتخت‌نشینان جست‌وجو می‌کنند و در این میان از واسطه‌سازی بزرگان این استان میان مشتی تروریست بی‌بوته هوادار تکفیریان آدمخوار در سوریه نیز نمد برای کلاه بی‌پشم خود دست و پا می‌کنند. اکنون برای سیاست‌بازی اوقات مناسبی نیست.... گله مرزنشینان از دست رفته و قایق ماهیگیران هامون چند سالیست که به گل نشسته! دیگر نه نی‌های نیزار هامون به دست هنرمند زنان و مردان حاشیه دریاچه می‌رسد و نه نان بر سر سفره بی‌رونق! چه کنیم؟ چه نکنیم؟ این موضوع چاره‌اندیشی دیرهنگام ماست.
اولین و بهترین کار در هنگامه بروز بحران ارائه نسخه درمان موقتی است. از یارانه شروع کردیم و انصراف متمولین از دریافتش با انگیزه خدمت‌رسانی به مناطق محروم! کجا واجب‌تر از سیستان خسته از رنج و درد مزمن، طرح ما ارائه «یارانه مضاعف» به مردم این استان توسط دولت محترم به شرط توانگری است تا دامداری که هزینه غذای رمه را نمی‌تواند پرداخت کند، کودکانش را برای حفظ «امید به آینده بهتر» گرسنه به بالین نفرستد. حکمت یارانه دولتی همین است دیگر... خدمت‌رسانی به مردم نیازمند از جیب مشترک همگانی! پس بخش متساوی یارانه که قطعا به واسطه نیازمندی، حق مردم کم‌ درآمد و حتی بی‌درآمد این استان است و بخش مضاعف نیز به واسطه وقوع خشکسالی و از بین رفتن کسب و کار مردم وجوب می‌یابد. ردیف بودجه حوادث غیرمترقبه برای همین روزهاست دیگر! هر چه باشد تا زمانی که وزارت خارجه فکری به حال حق آبه ایران از سهم قانونی هیرمند ننموده و دریای هامون را دوباره زنده نکرده، بابت این کم‌کاری و ضعف در خدمت‌رسانی موظف به پرداخت جبرانی به ماهیگیر و صنایع دستی کار حاشیه‌نشین است که گرسنگی و بیکاری را ناباورانه سالهاست تجربه می‌کند.
پرداخت یارانه مضاعف به سیستانی‌های نجیب یک خصوصیت مهم دیگر نیز دارد... متروکه شدن روستاها و آبادی‌های سیستان به واسطه خشکسالی و متعاقب آن بیکاری و کوچ کشاورز و دامدار به استان‌های همجوار، دلیلی است قطعی بر مدعای افزایش ناامنی مرزی منطقه‌ای و نفوذ اشراری که از جیب دشمنان ایران و ایرانی ارتزاق می‌کنند! جرم‌شناسان اصل مهم برآمده از این نظریه را «تئوری پنجره شکسته» می‌نامند؛ با این مضمون که هر منطقه‌ای که بدون رسیدگی و توجه حاکمیت یا مردم به حال خود رها شود خودبخود به واسطه بی‌توجهی شهروندان و ساکنین تبدیل به مکانی برای جایگزینی مجرمین و خلاف‌کاران می‌شود. در مقابل اهتمام به حل مشکلات منطقه در اسرع وقت، همدلی اجتماعی را برانگیخته و از جرمهای جزئی بیشتر و رفتار ضد اجتماعی سطح پایین و در مرحله بالاتر از وقوع جرم‌های بزرگ‌تر پیشگیری خواهد نمود.
تا اینجا کار روی صحبت با دولت بود و دولتمردان! بازگردیم به مردم... مهم‌ترین و کارآمدترین نهادی که پس از انقلاب با حضور گروه‌های پرتعداد مردمی در جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته «بسیج»‌ است. بسیج نهادی است که از مردم برآمده و بناست خادم خود آنها باشد. تنها خصوصیت ویژه آن «کار تشکیلاتی و منظم» بر اساس برنامه‌ریزی دقیق و صحیح توام با در نظر گرفتن اولویت‌هاست. اگر دیروز دفاع از سرزمین در به دست گرفتن «سلاح» خلاصه می‌شد امروز و در هنگامه صلح، حمایت از کشاورز و دامدار سیستانی نیز وظیفه مقدس میهنی بسیجیان است. اعزام گروه‌های پرتعداد بسیجیان دلاور در ایام نوروز به سیستان، مژده‌ای بود بر آغاز راهی دشوار اما پیمودنی با عزم راسخ جوانان سختکوش ایرانی. مدیریت و درایت پیرانی همچون «سردار نقدی» که سرد و گرم ایام مبارزه را چشیده‌اند نوشداروی معرکه سیستان است.
از برپا نمودن گلخانه‌های کم مصرف کشاورزان بیکار مانده این سرزمین گرفته تا برپایی کارگاه‌های خوداشتغالی برای شیرزنان بی‌سرپرست مانده خسته از درد فقر و نداری! باید از جهادگری در سیستان تجربه‌ای بسازیم ماندگار با انگیزه رفع تصویر فقر و نداری از همه ایران. هر جا که بازو و فکر جوان ایرانی و تجربه جهادگران جنگ ندیده امروزی به کار می‌آید گردان‌های بسیج «باید» چادر برپا سازند. آب رسانی با تانکر دست کم کام ترک خورده از تشنگی عشایر را می‌تواند طراوتی دوباره ببخشد. فراموش نکنیم این مردم خود تولیدکننده‌اند و توانگر! دست بر قضا خشکسالی و بی‌توجهی دولتی و نسخه‌های غلط اجرا شده بدون دوراندیشی و حلم‌اندوزی به قدر کافی، توشه‌شان را از آذوقه خالی نموده است. باید در میدان عمل ثابت کنیم غم کودک مظلوم سیستانی را همچون فرزند پایتخت‌نشین خودمان بزرگ می‌بینیم و می‌پنداریم و گرنه هزار هزار شعار برابری و برادری به چه کار می‌آید وقتی کودک مرزنشین ایرانی گرسنه سر بر بالین سنگی می‌گذارد و فاصله‌اش تا اولین درمانگاه ‌آباد 50 کیلومتر است!
بسیج نشان داده اگر بخواهد می‌تواند وزیر بهداشت را بسیجی‌وار در میدان مبارزه با بیماری حاضر کند. کلینیک‌های صحرایی با پزشکان متخصص و مجرب بسیجی در سیستان! چه فکر هوس‌انگیزی است آقای وزیر! بسیج حتی توانش را دارد که همه فرماندهان و مسئولین استانی را برای دستیابی به نسخه‌ای واحد به دور از بخشی‌اندیشی و منفعت‌طلبی سازمانی گرد هم آورد. آقای استاندار! جناب شهردار! برادر فرماندار! حضرات مرزبانی و سرداران سپاهی و اطلاعاتی! طرح انسداد مرز تا اینجای کار با همه اهداف صحیح اندیشیده شده، گره‌گشا نبوده است. اندیشه بیشتر نیاز است! پنجره شکسته سیستان را دریابید... بدون سیاست‌ورزی تهرانیزه! فارغ از اداهای زیست‌ محیطی 6 ماه اخیر! درد را عریان و از نزدیک ببینید و درمان را دسته جمعی و بر اساس نسخه واحد اجرایی کنید.
دست حق به همراهتان! نامردیم اگر یاریتان نکنیم.(روزنامه کیهان امروز)

با کدام آمریکا مواجهیم؟!

$
0
0

در ارزیابی قدرت سیاسی آمریکا با گزاره‌های دوگانه‌ای مواجه می‌شویم. یک سری از گزار‌ه‌ها از «قدرت برتر» آمریکا حکایت می‌کنند و یک سری از گزاره‌ها از «افول قدرت» این کشور خبر می‌دهند. کدامیک از این دو گزینه‌ها با واقعیت انطباق بیشتری دارد.
تردیدی در این نیست که آمریکا، حداقل از پنج بعد دارای توانایی‌ بالنسبه برتری در جهان است. این ابعاد شامل اقتصاد، سیاست، فرهنگ، ارتش و پژوهش می‌باشد. آمریکایی‌ها هنوز در بحث اقتصادی یک قدرت مهم و در ردیف کشورهای درجه اول به حساب می‌آید حجم پولی آمریکا و میزان درآمد ناخالص ملی این کشور بسیار حائز اهمیت است. آمریکا در عرصه سیاست نیز از بزرگترین دیوانسالاری اداری در دنیا برخوردار است. سهم آمریکا در تحولات سیاسی عرصه بین‌الملل به نسبت بسیاری از کشورها بالاتر است. هم‌اینک بزرگترین سفارت‌خانه‌ها با پرشمارترین دیپلمات‌ها به آمریکا تعلق دارد. بسیاری از پرونده‌های سیاسی دنیا به نوعی با سیاست خارجی آمریکا گره خورده است و در بسیاری از منازعات سیاسی، از آمریکا بعنوان طرف ایجاد‌کننده، یا طرف حل و فصل‌کننده نام برده می‌شود. در حوزه فرهنگ نیز امروزه بزرگترین دیوانسالاری‌های فرهنگی و مراکز تولید فرهنگی به آمریکا تعلق دارد. به احتمال زیاد آمریکا بیشترین تعداد دانشگاه، بیشترین تعداد مراکز پژوهشی و بیشترین تعداد مراکز نشر فرهنگ را در اختیار دارد. کما اینکه در بخش رسانه‌ای بیشترین تعداد خبرگزاری‌های جهانی در آمریکاست؛ و ابزارهای جدید رسانه‌ای- اینترنت- هم بصورت نسبتا اختصاصی در اختیار آمریکایی‌هاست. آمریکا در سطح بین‌المللی بیشترین تعداد عناصر بومی وابسته به خود را دارد. شبکه‌های روشنفکری، دانشگاهی، پژوهشی، رسانه‌ای، نشر و... امکان مانور گسترده‌ای به آمریکا داده است. در بعد ارتش، آمریکا بیشترین حجم جنگ‌افزار و بیشترین مراکز تولید تسلیحات و بیشترین تعداد پایگاه نظامی در خارج از مرزها را دارد و از این منظر در حد خود یک قدرت بی‌رقیب به حساب می‌آیند. از نظر تحقیقات نظامی و طراحی نظامی و چابکی در عملیات نیز آمریکایی‌ها از شهرت فراوان برخوردار می‌باشند. آمریکایی‌ها از ابعاد پژوهشی، بیشترین تعداد و معتبرترین مراکز پژوهشی را به خود اختصاص داده‌اند. بیشترین تعداد پژوهش‌های بنیادی، راهبردی و کاربردی در آمریکا صورت می‌گیرد و بیشترین تعداد پژوهشگران در آمریکا حضور دارند  بعنوان مثال گفته می‌شود موضوع ایران هر روزه در 700 پژوهشکده آمریکایی مورد بحث قرار می‌گیرد!
با این وصف باید با این گزاره که می‌گوید «آمریکا دارای قدرت برتر است» همراهی نشان داد.
اما در عین حال و حتی اگر به آنچه در بخش نخست گفته شد، اعتراف بکنیم تردیدی هم نداریم که قدرت آمریکا از چند دهه قبل رو به افول گذاشته و از دامنه اثرگذاری آن کاسته شده است.
بنابراین باید گفت: آمریکا هنوز یک قدرت مهم در عرصه بین‌المللی است ولی دیگر یک «ابرقدرت تمام عیار» نیست.
واقعیت این است که میان «قدرت» و «اعتبار» رابطه الزامی وجود ندارد. یک فرد در عین قدرتمند بودن می‌تواند معتبر نباشد کمااینکه یک فرد ممکن است در عین عالم‌تر بودن و یا ثروتمندتر بودن، «معتبر» نباشد.  از سوی دیگر،  فرد می‌تواند بدون قدرت، علم و ثروت، معتبر شمرده شود.
برخی از صاحب‌نظران معتقدند افول قدرت آمریکا از اوائل دهه 1960 شروع شده است. از اوایل این دهه کم‌کم برای قدرت‌های اروپایی و آسیایی آشکار شد که طرح‌های اقتصادی نظیر اصل 4 ترومن و طرح مارشال نه با هدف کمک که با هدف استیلای درازمدت آمریکا بر کشورهای جهان طراحی و دنبال شده است و لذا نوعی احتیاط در مقابل طرح‌های آمریکا شروع شد و متقابلا از سرعت اقتصاد آمریکا کاسته شد. اما در عین حال اگر به سیرحوادث نگاه کنیم درمی‌یابیم که تا پایان دهه 1980، آمریکا کماکان یک ابرقدرت تمام عیار به حساب می‌آمد از این مقطع به بعد و بخصوص طی دو دهه اخیر، آمریکا شرایط متفاوتی را تجربه کرده است و  با بحران پذیرش بعنوان یک ابرقدرت کامل مواجه گردید. همه می‌دانند که معتبر بودن وقتی محقق می‌شود که دیگران آن را معتبر به حساب آورند.
برای آنکه یک ابرقدرت بتواند به حیات خود ادامه بدهد باید چهار عنصر را به اندازه کافی در خود داشته باشد؛ 1- ابرقدرت باید قدرت تجمعی داشته باشد به گونه‌ای که با تجمیع عناصر قدرت حول خود بتواند، مسایل را آنگونه که می‌خواهد، فیصله دهد. 2- ابرقدرت باید قدرت فیصله‌دهنده داشته باشد یعنی در زمان کوتاه بتواند یک بحران را مطابق منافع خود حل و فصل نماید 3- ابرقدرت باید بتواند قدرت اخلاقی ایجاد کند به این معنا که قدرت «اقناع‌کنندگی» آن بالا باشد به گونه‌ای که رفتار آن از سوی اکثریت کشورها بعنوان رفتاری قابل پذیرش مورد توجه قرار گیرد 4- ابرقدرت باید بتواند دشمنان و رقبای خود را تحت کنترل درآورده و رفتار آنان را «پیش‌بینی پذیر» نماید. بنابراین ابرقدرت زمانی ابرقدرت است که این چهار ویژگی را تا حد زیادی در خود جای داده باشد.
وقتی به آمریکا و حوادث و شرایط مرتبط با آن نگاه می‌اندازیم، در می‌یابیم که آمریکا در اکثر یا همه این شاخص‌ها دچار مشکل اساسی شده است. آمریکا نمی‌تواند اکثر کشورها را حول محور برنامه‌های خود جمع کند و از این رو از یک قدرت «آمره» به یک قدرت هماهنگ کننده تبدیل شده که در این نقش نیز با نقصان‌هایی مواجه می‌باشد. آمریکا قدرت فیصله بخشی به بسیاری از پرونده‌های بین‌المللی را ندارد. نمونه‌هایی از این موضوع عبارتند از: پرونده فلسطین، پرونده لبنان، پرونده سوریه، پرونده عراق، پرونده افغانستان و پرونده اوکراین. آمریکایی‌ها یک دوره 9 ماهه را برای انعقاد یک توافق بین دو طرف اسرائیلی و فلسطینی تعیین کردند. این دوره در هفته قبل به پایان رسید اما مناسبات میان دولت نیم بند محمود عباس در رام‌الله و دولت نتانیاهو در تل‌آویو هیچ نشانه‌ای از بهبود نشان نمی‌داد. تفاهم فلسطینی- فلسطینی میان فتح و حماس که در هفته گذشته صورت گرفت عمق شکست آمریکایی‌ها را برملا کرد. پرونده سوریه و سه سال تلاش آمریکا برای کنار زدن جبهه مقاومت و دولت دمشق نمونه دیگری از عدم توانایی آمریکا در فیصله دادن به یک پرونده است. در مورد اینکه آمریکا در ایجاد اقناع و پذیرش اخلاقی نیز با دشواری‌های زیاد مواجه می‌باشد، کافی است به میزان مخالفت کشورها در دو سطح ملت‌ها و دولت‌ها با سیاست‌ها و عملکرد آمریکا نظر بیاندازیم. گفته می‌شود میزان نفرت از آمریکا در دهه 1970 در دنیا تنها 19 درصد بوده و حالا متوسط نفرت از آمریکا در جهان 70 درصد است. کما اینکه هر سال بر تعداد کشورهایی که راه خود را از آمریکا جدا می‌کنند افزوده می‌شود. در مورد توانایی آمریکا در کنترل دشمنان و رقبای خود کافی است به صحنه‌های مختلف نگاه کنیم تا ببینیم نه تنها آمریکا قادر نیست در اکثر موارد رقبای خود را کنترل کند بلکه اکثر برنامه‌های مهم آمریکا توسط رقبا و دشمنانش قبل از آنکه به نتیجه‌ای برسد، خنثی می‌شود.
با این دقت کاملاً آشکار است که میان «آمریکای قدرتمند» و «آمریکای ابرقدرت» فاصله افتاده است و لذا می‌توان گفت، میان گزاره‌هایی که در اول یادداشت به آنها اشاره شد، تناقضی وجود ندارد. پذیرش این نکته ما را به یک نتیجه مهم رهنمون می‌شود: «اینک راههای متعددی برای حل مشکلات و حرکت به سمت پیشرفت وجود دارند و «واشنگتن» بهترین راه نیست، این درس بخصوص برای کشورهای خاورمیانه از موضوعیت بیشتری برخوردار است چرا که در میان حوزه‌های جغرافیایی، خاورمیانه از یک سو بیش از همه از سیطره آمریکا رنج برده و از سوی دیگر بیش از همه توانایی شکل‌دهی به یک قدرت در درون خود دارد. اگرچه اجتماع کشورهای خاورمیانه بسیار مطلوب است اما در عین حال برای کسب موفقیت لازم نیست به انتظار اجتماع کشورهای این منطقه مهم حول اهداف مشترک باشیم. کشوری نظیر ایران می‌تواند با بهم رساندن تعدادی از کشورها این قدرت درون خاورمیانه‌ای را شکل بدهد کما اینکه طی 10 سال اخیر با برخورداری از یک جبهه منطقه‌ای توانسته است اکثر طرح‌های منطقه‌ای آمریکا را با شکست مواجه کند و یک قدرت درون منطقه‌ای را پایه‌گذاری نماید. تحولات همین روزها و تجربه برگزاری چندین انتخابات که با محوریت متحدین ایران انجام شده یا در آستانه انجام است به خوبی نشان می‌دهد که یک قدرت منطقه‌ای منهای آمریکا در این منطقه «نهادینه» شده است. این قدرت یک بعدی نیست بلکه دارای توانمندی‌های زیاد در عرصه‌های سیاست، فرهنگ، اقتصاد، ارتش و... است و بشارت دهنده برپایی یک تمدن تمام عیار است. غلبه این جبهه حول محور ایران در بحران‌های عراق، سوریه، لبنان، یمن و... به خوبی نشان می‌دهد که منطقه خاورمیانه از شکل بسته تحت فرمان آمریکا به شکل فعال درآمده و هویت مستقلی را شکل داده است. البته این جبهه دشمنان خبیثی نیز دارد. به قتل رساندن روزانه ده‌ها کودک و زن و مرد در سوریه، عراق و... که توسط تروریست‌های تحت فرمان غرب و بعضی از سران دولت‌های عربی انجام می‌شود اگرچه خطرناک بودن تجربه مقاومت را برای آنان تداعی می‌کند ولی افق درخشان آینده را نیز نمایان می‌سازد

سعدالله زارعی

وضو (گفت و شنود کیهان)

$
0
0

گفت: وزارت ارشاد درباره اعتقادات اسلامی و انقلابی مردم چه تصوری دارد؟
گفتم: چطور مگر؟!
گفت: نشریات وابسته به فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 را که توقیف شده بودند یکی پس از دیگری اجازه انتشار می‌دهد. دشمنان تابلودار  امام و اسلام و مردم را به صحنه می‌آورد، شاعر فراری و اهانت‌کننده به مقدسات را برای داوری جشنواره شعر دعوت می‌کند، محکومان و مجرمان را به جای مجازات، تشویق می‌کند و...
گفتم: خب! شاید می‌خواهد دوباره اصحاب فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 را به صحنه بیاورد؟
گفت: یعنی نمی‌داند که این دفعه دیگر، مردم برای سرکوب پادوهای اسرائیل لحظه‌ای هم درنگ نخواهند کرد؟
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو از پیشنماز مسجد پرسید؛ اگر در حال نماز باشیم و یک شیر حمله کند، تکلیف چیست؟ به نمازمان ادامه بدهیم یا فرار کنیم؟ پیشنماز جواب داد؛ اگر وضویتان باطل نشده‌بود، به نمازتان ادامه بدهید!

ابراز برائت صریح حجت‌الاسلام دانشمند از جریان تکفیری شیرازی‎ها

$
0
0

گروه سیاسی - رجانیوز: حجت الاسلام دانشمند، در سخنانی ضمن ابراز برائت از جریان تکفیری شیرازی و شبکه های ماهواره ای این جریان، اعلام کرد به دلیل تاکید این جریان بر مسئله قمه زنی، هفته برائت و دیگر مسائل، با این جریان قطع ارتباط کرده و اعلام کرده است که دیگر در برنامه های آن شرکت نخواهد کرد.

به گزارش رجانیوز، دانشمند که در جمع مردم کرج سخنرانی می کرد، به انتشار این فایل صوتی منتسب به خود که به صورت گسترده در رسانه‌های ضدانقلاب پخش شده بود، ضمن ابراز برائت از این اظهارات و تاکید بر تحریف و تقطیع شدن آن از ارتباط با فرقه شیرازی ابراز برائت کرده و اعلام کرده است که مدت هاست در شبکه های ماهواره ای این جریان حاضر نمی شود. آنچه در ادامه می خوانید متن سخنرانی اوست که در ادامه می‌آید:

انقلاب و جایگاه ولایت فقیه و ولی امر مسلمین در قلوب مسلمین و مؤمنین است و عشق به ایشان روز به روز اضافه می‌شود و اتفاقاً بنده این حساسیت‌ها را به فال نیک می‌گیرم و به خودم می‌بالم که ملتی داریم و در کشور امام زمانی زندگی می‌کنیم که در مسائل معنوی و دینی با هیچ احدی تعارف نداریم. این از افتخارات هر شیعه‌ای است. 

مطلب دوم، از وقتی این فتنه و توطئه شروع و از حدود شش ماه پیش در دهه دوم محرم علم شد، همان موقع خطاب به ملت ایران پیام دادیم و می‌توانید در سایت‌هایی که بیننده زیاد داشت تشریف ببرید و تاریخش را هم ببینید.. هنوز هم که هنوز است، هست و به دوستان هم گفته‌ام بگذارید تا آخر عمر باشد. فقط در یک کلمه می‌گویم. بنده سرباز ولایت بوده‌ام، هستم و خواهم بود و اگر بنده را قطعه قطعه هم بکنند، نمی‌توانند بنده را در مقابل نظام و رهبری قرار بدهند. شاید با شیطنت و شایعات یک جوری درست کنند، ولی وقتی رهبر انقلاب می‌فرماید بصیرت داشته باشید، یکی از جاهایی که جای بصیرت است همین جاست که تیری که دشمن درست می‌کند به دست دوست شلیک نشود.

این توطئه فقط مال من هم نبود. بنده قربانی چهارم بود. بعد هم قربانی‌های پنجمی، ششمی و... بودند و الان هم دو سه هفته است به آقای پناهیان حمله کرده‌اند. قبل از آن آقای نقویان بود، پیش از آن آقای انصاریان و آقای ملاباسم بودند. این یک جریانی است که وحدت شیعه را به هم بزنند و دو کار بکنند؛ اول این که به مردم تلقین کنند خطبای موفق با رهبر نظام حاشیه دارند.

می‌خواهند این را تلقین کنند که کور خوانده‌اند. دیگری هم امت حزب‌الله را علیه خودی‌ها تحریک کنند. باید حواسمان را جمع کنیم. همان طور که ما باید حواسمان جمع باشد کجا می‌رویم، کجا سخنرانی می‌کنیم و چه می‌گوییم، شما ملت هم باید حواستان جمع باشد. اگر دوستانی که خلاصه خیلی دغدغه این مطالب را دارند به شهر ما، اصفهان، آیت‌الله مظاهری، اطلاعات اصفهان و دوستانی که بزرگان شهر اصفهان هستند زنگ می‌زدند و در باره بنده بیوگرافی می‌گرفتند متوجه می‌شدند این یک توطئه بیشتر نیست.

ما با هم سابقه داریم. من که خروجی امروز و دیروز نیستم. 30 سال است سخنران این مملکت هستم. از هفده سالگی تا الان یزد، مشهد و تهران می‌روم. چهار روز که این شهر و آن شهر نرفته‌ام. بنده سخنران دو روزه که نیستم. حالا بنده از خودم بگویم بد است. بروید بپرسید. از افتخاراتم این است که برای بیعت با رهبری با دوستان روحانیون از اصفهان پیاده تا تهران آمدیم و موقعی که جبهه و جنگ بود ایشان را آیت‌الله خامنه‌ای می‌گفتیم، منتهی جناح‌هایی که نمی‌خواهم اسمشان را بیاورم، در اصفهان با ما می‌جنگیدند که چرا می‌گویید آیت‌الله؟استاد ما هجده نوزده سال با آقا هم‌مباحثه بود و ایشان از آن موقع می‌گفت آسیدعلی آقا مجتهدند، نه بعد از رهبری‌شان ایشان را آیت‌الله بدانیم. زمانی که ایشان ریاست جمهوری را داشتند، اساتید ما ایشان را به ما معرفی کردند. خودم نگویم بهتر است.بروید زنگ بزنید به شما بگویند.

این یک نکته؛ اصلاً کسی برایم دلواپس نباشد. الحمدلله پای کار بوده‌ام، هستم و خواهم بود.

اما بیاییم سراغ شبکه امام حسین(ع). اولاً تاریخ این قطعه فیلمی که از ما درست شد، مال دو سال پیش است، شش ماه پیش نیست. اصل سخنرانی ما هم در باره شرح خطبه امام هشتم(ع) در مسجد جامع مرو است. سندش در بحارالانوار، تحف‌العقول و اخبار حضرت رضا(ع) هست. آقایان علما خوانده‌اند می‌دانند. اصلاً خطبه حضرت رضا(ع) بحث امامت و ولایت در مقابل خلافت و خلفاست. اصلاً بحث ولایت فقیه نیست. این که امام می‌فرماید چه کسی می‌تواند نایب امام باشد و چه کسی می‌تواند ولی امر مسلمین باشد، عین روایت است که دارد به چه کسی می‌گوید؟ به آنهایی که جای علی نشسته‌اند که نمی‌خواهم اسمشان را بیاورم.

منِ بیچاره می‌خواستم وحدت را حفظ کنم، این جوری... بعد هم ببخشید. این بلوتوث یازده تا برش خورده است. ان‌شاءالله فردا سی‌دی‌اش به دستم می‌رسد، گفته‌ام از اصفهان بفرستند، تکثیر کنند و به تک تک شما و آنهایی که می‌خواهند حلالشان کنم بدهند، چون در این قصه کسانی را که این طور شایعه‌پراکنی می‌کنند حواله می‌کنم به ناخن شکسته حضرت رقیه(س). آنهایی که به بهانه دفاع از ولایت دنبال آبرویزی و سلیقه شخصی خودشان هستند، خودشان می‌دانند و سه ساله امام حسین(ع) و بازوی شکسته حضرت زهرا(س) و من نمی‌گذرم.

سی‌دی را ببینید تا متوجه شوید چه کلاهی سر کسانی رفت که مفتی مفتی تهمت زدند. بنده اصلاً کاری با این بحث نداشتم. یازده تا برش خورده است. ببینید کجاها برش خورده و ببینید این حرف‌ها چه بوده است. بحث چیز دیگری بود با این برش‌ها چیز دیگرش کرده‌اند.

نکته‌ای که به شبکه امام حسین(ع) ورود کردم، ورود به هر شبکه‌ای دلیل بر تأیید همه کارهای آن نیست. چقدر سخنرانی از آقا داریم که به صدا و سیما نصیحت و ناراحتی‌هایشان را بیان کرده‌اند. آقا را نشان می‌دهند، این دلیل بر این نیست که همه برنامه‌هایشان مورد تأیید آقاست.

بنده به هیچ بیت و مرجعیتی نسبت نداشته‌ام، ندارم و نخواهم داشت.برای همه علما و مراجع احترام قائلم. اجازه هم نمی‌دهم کسی توهین کند، چون دین این اجازه را نمی‌دهد. نقد و انتقاد کنیم، ولی فحاشی نکنیم. پس اخلاق کجا رفته است؟ بعد هم خیلی عذر می‌خواهم. اگر بنده زیر عکس فلان مرجع نشستم و سخنرانی کردم، اولاً عکس را من نزده‌ام. یک سال هم هست که قطع ارتباط کرده و گفته‌ام برنامه‌هایتان مخالف با نظام است. به خاطر بحث برائتتان، قمه‌زنی و برخی چیزهای دیگر بنده نمی‌آیم. اگر قرار شد بیایم، دیگر زیر عکس کسی نمی‌نشینم.از این امکانات استفاده می‌کنم، چندین میلیون نفر در دنیا دارند برنامه را می‌بینند، بنده باید استفاده کنم.

بعد هم نمی‌خواهم توجیه کنم. فقط به قول ضرب‌المثل معروف «یک سوزن به خودت بزن یک جوالدوز به مردم»، در این 30 سال چه امکاناتی به بنده داده‌اند؟ کدام شبکه را به من داده‌اند؟ کدام رادیو و کدام تریبون را؟ اگر کسی دلش می‌سوزد که مبادا کسی این طرف و آن طرف برود، ما هم حرف داریم و باید حرفمان به همه دنیا برسد. وقتی همه درها را بستند و می‌بندند، ما هم می‌خواهیم حدیثی که می‌خوانیم کل دنیا بشنود.

البته نگفتند نروید، ولی الان که موضع هست (به آن شبکه) نمی‌روم. دیگر هم نخواهم رفت، چون موضع با نظام است، ولی حرف بنده این است، خودم هستم و همین یک منبر. حالا می‌خواهید همین منبر را هم نرویم؟ خدا پدرتان را بیامرزد. دیروز خانم ما را در بیمارستان عمل سختی کرده‌اند. پنج شش ماه پیش خود من آنژیوی قلب شدم. سه ماه دیگر باید عمل باز قلب کنم. بنده خودم مریضم، خانواده‌ام مریض است، ولی به خاطر این که شایعه نشود، تهمت نزنند، هر کس دیگری بود جلسه‌اش را تعطیل می‌کرد. به آقای رضایی گفتم خواهش می‌کنم اعلام کنید من نمی‌آیم تا به زندگی‌ام برسم. 

ولی جمع می‌کنم. از این که پای نظام ایستاده‌اید، خدا عمرتان بدهد. از این که پای رهبر ایستاده‌اید خدا خیرتان بدهد، ولی مواظب باشید تیرهایتان را اشتباهی پرتاب نکنید. در کرج زرتشت دارد بیداد می‌کند، بهایی دارد غوغا می‌کند، مسیحی دارد غوغا می‌کند. کلیساهای خانگی‌شان از هزار تا فراتر رفته است. ما باید دست به دست هم بدهیم و از تشیع و آرمان‌های دینی دفاع کنیم. 

برای سلامتی رهبر انقلاب، مراجعه شیعه، خودتان و هر کس که پای «اشهد ان علیا ولی الله» ایستاده است، صلوات ختم کنید.

دیوان داوری دعاوی ایران و آمریکا در لاهه واشنگتن را مقصر شناخت

$
0
0

دیوان داوری میان دعاوی جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا که در شهر لاهه مستقر است پس از گذشت ۳۰ سال از طرح شکایت ایران مبنی بر نقض بیانیه الجزایر توسط آمریکا در سال ۱۳۵۹، ایالات متحده را مقصر شناخت و واشنگتن را موظف به پرداخت کلیه هزینه‌های حقوقی این پرونده کرد.

وبسایت ریاست جمهوری ایران روز جمعه (۲۰ تیر - ۱۱ ژوئیه) با درج این خبر اعلام کرده است: "هیئت عمومی دیوان داوری دعاوی ایران- ایالات متحده در لاهه، ایالات متحده آمریکا را مسئول نقض تعهدات آن کشور طبق بیانیه‌های الجزایر شناخت و مبلغ ۸۴۲ هزار و ۴۶۸ دلار و ۱۴ سنت به نفع ایران حکم داد."




دیوان داوری دعاوی ایران- ایالات متحده به منظور حل و فصل اختلافات میان تهران و واشنگتن که ناشی از واقعه گروگان‌گیری کارکنان آمریکایی در سفارت آمریکا در تهران در تاریخ ۱۳ آبانماه ۱۳۵۸ و به تبع آن بلوکه شدن اموال و دارایی‌های ایران توسط دولت آمریکا تشکیل شده است.

بنا بر آنچه در کلیک وبسایت این نهاد حقوقی آمده است دیوان داوری دعاوی ایران - آمریکا متشکل از ۹ نفر داور شامل سه آمریکایی،سه ایرانی و سه نفر داور از کشورهای ثالث است.

در سال ۱۳۵۹ دولت الجزایر به عنوان میانجی در صدد یافتن یک راه حل مورد توافق هر دو کشور برای حل موضوعات مورد اختلاف بر آمد و در نهایت در همان سال دولت الجزایر تعهدات مورد پذیرش طرفین را در قالب دو بیانیه به تاریخ ۱۹ ژانویه سال ۱۹۸۱ منتشر کرد.

مطابق بیانیه‌های الجزایر، ایران مدعی است که آمریکا باید تمام دعاوی حقوقی اتباع و موسسات آمریکایی علیه ایران و موسسات دولتی در محاکم آمریکا را مختومه کند و کلیه احکام توقیف و احکام قضایی صادره را لغو و سایر دعاوی بر اساس چنین ادعاهایی را ممنوع و موجبات خاتمه دادن به چنین ادعاهایی را از طریق یک داوری لازم الاجرا فراهم کند.

سایت ریاست جمهوری ایران در مورد موضوع شکایت ۳۰ ساله ایران از آمریکا در این دیوان داوری نوشته است: "ایران در دادخواست خود علیه آمریکا توضیح داده بود که دستور اجرایی شماره ۱۲۲۹۴ رئیس جمهور آمریکا که در پنجم اسفند ۱۳۵۹ و در همین زمینه صادر شده (حل و فصل دعاوی در دیوان داوری میان دو کشور)، بر خلاف تعهد آن کشور برای خاتمه دادن به دعاوی مطروحه در دادگاه‌های آمریکا است و بیانیه‌های الجزایر را نقض کرده است و از این بابت باید خسارت وارده را به ایران بپردازد."

همچنین ایران مدعی بوده است که آمریکا با احیا و به جریان انداختن یک پرونده که پیش‌تر دیوان داوری میان دو کشور درباره آن تصمیم گرفته بود، مجددا بیانیه الجزایر را نقض کرده است.

دیوان داوری میان دو کشور یک بار در سال ۱۳۷۷ به نفع ایران رای داده بود اما تعیین میزان دقیق خسارات وارده به ایران را منوط به بررسی‌های بیشتر و ارایه مدارک بیشتر به این دیوان کرده بود.

اکنون مقرر شده است که آمریکا علاوه بر ۸۲۴ هزار دلار هزینه‌های دادگاه و پرونده، سود بانکی این مبلغ برای مدت ۳۰ سال را که توسط این دیوان محاسبه خواهد شد به ایران پرداخت کند.

ایران می‌گوید اگر چه مبلغ تعیین شده توسط دادگاه "چشمگیر" نیست اما به لحاظ معنوی این کشور رای دیوان داوری میان دو کشور را یک پیروزی حقوقی برای خود می‌داند.


شعری که رهبر گفت باید در گینس ثبت شود

$
0
0

سعید طلابیش

فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجادۀ زر دوز که محراب دعا نیست

گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟

اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!

از شدت اخلاص من عالم شده حیران

تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!

از کمیتِ کار که هر روز سه وعده

از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست

یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است

هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!

این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟

چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست

ای دلبر من! تا غم وام است و تورم

محراب به یاد خم ابروی شما نیست

بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد

تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست

هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند

گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست!

از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم

در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست

به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست!

فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجادۀ زر دوز که محراب دعا نیست

گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟

اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!

از شدت اخلاص من عالم شده حیران

تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!

از کمیتِ کار که هر روز سه وعده

از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست

یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است

هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!

این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟

چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست

ای دلبر من! تا غم وام است و تورم

محراب به یاد خم ابروی شما نیست

بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد

تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست

هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند

گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست!

از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم

در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست

به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست!

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930422000102#sthash.7VftOeUd.dpuf

فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجادۀ زر دوز که محراب دعا نیست

گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟

اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!

از شدت اخلاص من عالم شده حیران

تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!

از کمیتِ کار که هر روز سه وعده

از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست

یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است

هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!

این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟

چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست

ای دلبر من! تا غم وام است و تورم

محراب به یاد خم ابروی شما نیست

بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد

تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست

هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند

گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست!

از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم

در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست

به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست!

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930422000102#sthash.7VftOeUd.dpuf

 

محله نسیه‌برها نه قصابی دارد، نه قنادی

$
0
0

 
شرق در گزارشی نوشت:

اینجا خبری از قصابی نیست، مردمش گوشت نمی‌خورند. محله‌ای که بقال‌ها سیاهه‌ای دارند از اسامی مقروضان. تک‌وتوک؛ حتی نان را هم نسیه می‌برند، لواش یا بربری. دوتا و سه تا و پنج تا هم ندارد. حتی اگر قیمتش یک اسکناس سبز هزار تومانی باشد. قیمتش؛ قدر نداریشان است. اینجا نوروزآباد است. محله‌ای اطراف اتوبان خلیج‌فارس و در حاشیه غربی تهران. سنجاق‌شده‌ای به منطقه 18.

اوایل ماه رمضان بود که فاطمه دانشور، عضو شورای شهر تهران در یادداشتی در «شرق» با انتقاد از پهن‌کردن سفره‌های پرخرج افطاری از محله‌هایی نوشته بود که مردمش حتی پول خرید نان را هم ندارند و نسیه می‌برند نان را. جست‌وجوها به غرب تهران رسید، حاشیه آزادگان و خلیج‌فارس. برای پیداکردن نانوایی‌ها و بقالی‌هایی که گریزی جز نسیه‌دادن ندارند و اغلب مردم هم پولی برای نقدخریدن.


بقالی یک یخچال دارد که داخلش چندتایی شیر و آبمیوه است و در قفسه‌های نیمه‌خالی تخم‌مرغ و خرما و حبوبات و سویا جا گرفته. خبری از سوپرمارکت و هایپرمارکت‌ها یا قفسه‌های رنگ‌ووارنگ و یخچال‌های ایستاده نیست. قفسه‌ها خالی و خلوت است. بقالی اتاق دومتری خانه است؛ درش باز می‌شود به اتاق پذیرایی. کنار اتاق یا همان بقالی، راهرویی است مفروش با فرش قرمز رنگ‌ورورفته. «سینک» ظرفشویی هم کنار همین راهرو قرار گرفته. در خانه باز است. می‌شود حتی از داخل بقالی سرک کشید به اتاق پذیرایی یا حتی اتاق‌خواب. یک کمد است و چند دستی رختخواب که رویش قرار گرفته و فرشی رنگ‌ورورفته.

دخترک با روسری گره‌خورده زیر چانه، بلوز و دامن چمباتمه زده گوشه راهرو در انتظار مشتری. چشم‌های درشت رنگی دارد. می‌آید داخل بقالی برای پاسخ‌دادن به سوال‌ها.
دخترک گره روسری‌اش را سفت‌تر و صدایش را صاف می‌کند. کمی هول شده. می‌گوید: «نسیه؟ زیاد می‌خرن. نسیه‌بخر زیاد داریم.»

سوال را تکرار می‌کند و می‌گوید: «نون قرضی؟ نونوایی‌ها دیگه زیاد نون قرضی نمیدن. دوتا نونوایی داریم، یکی بربری و یکی لواش و آدرسشان را می‌دهد. قصابی نداریم چون مردم کم گوشت و مرغ می‌گیرن، چون الان دیگه همه‌چی گرون شده.»

محله یک خیابان بزرگ است با حاشیه‌ای که پارک است و چند مجتمع مسکونی اول خیابان قد علم کرده‌اند. آن‌سوی خیابان اما کوچه‌های با آسفالت رنگ‌ورورفته و خاکی مشرف به خیابان اصلی است. انتهای خیابان سرای محله «نوروزآباد» در محوطه‌ای خالی بنا شده با نمای «کمپوزیت» نقره‌ای. کوچه‌ها به بن‌بست‌ها می‌رسد و خانه‌های یک‌طبقه و دوطبقه با متراژهای پایین 40، 50متری، وسط خانه‌ها کارگاه‌های صنعتی قرار گرفته‌اند. جلو در خانه‌ها زن‌های خانه‌دار نشسته‌اند، با چادرهای رنگی، دمپایی‌های پلاستیکی و پاهای خاک‌آلود. در محله خبری از آرایشگاه، باشگاه و خیلی چیزهای دیگر نیست. کم دارد. «نوروزآباد»، برخلاف اسمش، بویی از نویی نبرده است. دو زن چادررنگی نشسته‌اند بر لبه سیمانی و داغ خیابان و آن یکی با بلوز و دامن و شلوار بالای سرشان ایستاده. بچه‌های خردسال اطرافشان می‌پلکند. زن می‌گوید: «بنویس اینجا مشکلات زیاد دارد. به‌خدا می‌خوایم بریم آذری، باید پیاده بریم تا چارراه خلیج‌فارس، اونجا اتوبوس سوار شیم بریم آذری. باید پیاده بریم و بیاییم، اونجا اتوبوس یه‌ساعت میاد یه‌ساعت نمیاد. بنویس «نوروزآباد» مدرسه نداره.»

به یکدیگر تعارف می‌کنند کدامشان صحبت کند. یکی آذری حرف می‌زند و دیگری ترجمه و سرها به نشانه تایید بالا و پایین می‌رود. وضعیت اقتصادی اینجا خوب نیست. پایین‌شهره دیگه خودت که می‌دونی، اینجا همه مثل همند.

بازهم سوال با سوال تکرار می‌شود. تکراری از سر تعجب! «گوشت و مرغ؟ نه والا نمی‌خوریم. نداریم که بخوریم. چی بشه. اون سبد کالا خوب بود انگار جمعش کردن.» باز هم همه و سرهایی که به نشانه تایید بالا و پایین می‌رود: «میوه هم ماشین بیاد می‌خریم، نیاد نمی‌خریم.»؛ «ماشین بیاره میوه هست، نیاره نیست اینجا مغازه میوه‌فروشی نداره.»
کمی آن‌سوتر ماشین آمده و مردهای سیه‌پوش نفری یکی، دو کیسه خرید می‌کنند سه‌،چهاردانه شلیل یکی،‌دو خوشه انگور، تهش.

زن صدایش بلند می‌شود و می‌گوید: «الان من 45متر خونه دارم، پنج‌نفریم. خودت ببین که چطوریه دیگه. رفتم واسه دورچینی خونه شهرداری میگه برو محضر. نمی‌دونم چیکار کنم. مادرشوهرمم پیش ماس. اینجا خانه‌ها سند نداره قولنامه‌ایه. پله آهنی می‌خواستیم بذاریم شهرداری نذاشت. اقدام کردیم واسه سند ببینیم چی میشه.»

نشسته و باز هم قسم می‌خورد که: «به‌خدا شوهرم یه راننده مینی‌بوسه. یه‌روز کار می‌کنه پنج‌روز خرج ماشین.» اشاره می‌کند به بقالی روبه‌رویی و می‌گوید: «الان، من به همین بقالی روبه‌رویی 600هزارتومن بدهکارم. اونم صاحب مغازه است بپرس.»

زنِ ایستاده صاحب بقالی روبه‌رویی است. می‌گوید: «آره؛ مردم ندارن، خب قرضی می‌خرند. سخت است، ندارند. یک‌میلیون، دومیلیون بردن پس ندادن. چیکار کنم ندارن، برم دعوا کنم؟ مشتری زیاد هست. می‌خرند اما همه قرضی می‌خرند.» زن سوم می‌گوید: «مشکلای ما زیاده خیلی (می‌خندد) شغل‌ها همه آزاده دیگه، یه‌روز کار هست، یه‌روز نیست، به‌خاطر همین یه‌کم تهیدستیم.»

آن‌طرف‌تر؛ در بن‌بستی باریک کنار جوی فاضلاب دو زن نشسته‌اند. یکی مشغول قلاب‌بافی است در گرمای ظهر تابستان تهران. می‌گوید: «گوشت و نون و مرغ چیه خانوم. آب افتضاحه. اصلا نمیاد. ما طبقه دوم زندگی می‌کنیم. سه نصفه‌شب باید پاشیم بریم حمام. بعد دیگه اتوبوس‌ها فقط تو شهرک می‌پیچن، در حالی‌که شهرک شماره دو هم اتوبوس به آذری دارد و هم آزادی. ما گفتیم یکی از این خط‌ها را بیندازند اینجا. ما باید برای این یه مسیر کوچیک راه اندازه سه،چهارتا مسیر کرایه بدیم. یه مسیر بریم سرچارراه. یه کرایه بدیم چارراه پیاده شیم، برویم سر شماره دو و یه کرایه بدیم و بعد واسه آزادی و آذری یه کرایه بدیم تو این نداری.»انگار فقر روی چهره زنان اینجا هم نشسته، موهایی سفید، صورت‌های اصلاح‌نشده، چهره‌های شکسته، پاهایی که پوششان دمپایی پلاستیکی است و خاک‌آلودند. با چادرهای کودری رنگ‌ورورفته. زن با شتاب راه می‌رود. لخ‌لخ‌کنان. آه‌کشان می‌گوید: «مشکلات اینجا زیاد است. نه قصابی داریم نه مرغ‌فروشی نه وسایل‌فروشی. ماشین نداره برای رفتن‌و اومدن. مشکلش زیاده. شوهر من بیکاره. چهارتا بچه دارم. سخت است اما مجبورم بسازم.»

دوباره با تاکید می‌گوید: «شوهرم رنگ‌کار مبل است. می‌بینی یه‌هفته می‌رود یک‌ماه بیکار است. الان که همه‌چیز «ام‌دی‌اف» شده اون هم بیکار شده، نه بیمه‌ای نه چیزی. خیلی سخت است. الان بچه مدرسه‌ای دارم نمی‌تونیم برسونیم. شهریه مدارس زیاد است. 37تومن لباسشه، 70تومن ثبت‌نامشه. دولتی هم هست. نداریم.» اشاره می‌کند به خانه‌اش و می‌گوید: «اینجا خونه است ما زندگی می‌کنیم؟ 50متر خانه است. این چیه؟ زندگیه؟»

در کوچه‌های پایین‌تر هم وضع همین است. در‌های بزرگ آهنی کارگاه‌ها، خانه‌های کوچک. آسفالت نیمه‌خاکی. زن جوان با همان پوشش دست دختر سه،چهارساله‌اش را گرفته و کشان‌کشان می‌بردش. چادرش را سفت چسبیده و حلقه کرده دور بینی‌اش. سایه‌ای از چشم‌هایش پیداست. می‌گوید: « اینجا یه مدرسه نداره. بچه‌ها باید از اینجا تا آب کرج بروند دنبال مدرسه، من زمستان و تابستان از اینجا تا آب کرج خودم تنها تو برف و بارون پیاده و تنها باید می‌رفتم و می‌آمدم تا دیپلم گرفتم. نیم‌ساعت مسافت. یک بیمارستان دم‌دست ندارد. من خودم حالم چندبار بد شده. بدحال مینداختنم تو آژانس می‌بردنم بیمارستان. فقط تا می‌تونن درخت کاشتن پارک درست کردن. پارک به چه درد مردم می‌خورده؟»

نانوایی، خلوت است. اینجا خبری از صف نان نیست. یه شاطر و دوتایی کارگر و باز هم تعارف حرف‌زدن. بالاخره یکی از کارگران که پسر جوانی است با موهای ژل‌زده و تی‌شرت و شلوار جین پوشیده می‌گوید: «تا دلتان بخواهد نسیه می‌برند، آره. می‌گن بعدا میاریم. مام میدیم، میگیم الله اعلم. حالا بعدا آورد آورد نیاورد هم چه‌کار کنیم؟»

با دستانش چانه می‌گیرد و ادامه می‌دهد: «معلوم نمی‌کنه، یه‌روز، دونفر میان نسیه می‌خوان، یه‌روز هیچی. یه‌روز پنج‌نفر. هزارتومن، دوهزار تومن. لواش را 160قیمت زده‌اند اما ما 150 می‌دهیم. چه‌کار کنیم سطح مردم پایین است. اینجا فقط همین دو، سه‌تا آپارتمان بچه تهرانند بقیه شهرستانی‌اند و سطحشان پایین است.»
دو کوچه پایین‌تر نان بربری است. پختش تمام شده و چندتایی نان روی پیشخوان مانده است. مرد نانوا باز سوالم را تکرار می‌کند: «نسیه!؟ نه نسیه نمی‌برن فقط در و همسایه میان می‌برن و بعدا پولش را میدن.»

جلو یکی از بقالی‌ها پیرزنی نشسته به جداکردن ذغال‌ها. صفی از النگوهای طلا دستش را حلقه کرده است می‌گوید: «هرچه می‌خوایی از پسرم بپرس.» پسر 17، 18ساله به نظر می‌رسد. می‌گوید: « بله؛ زیاد نسیه می‌گیرند. فقیر نیستند، دستشان به دهنشان می‌رسد. اکثر اونایی که آشنان نسیه می‌برند. از صدتا مشتری 70تا نسیه می‌برند. مونده به طرفش که تا چقدر نسیه بدیم اگه خوش‌حساب باشه تا 200هزار اگه خوش‌حساب نباشه همین 10، 15هزارتومن.»
در یک بقالی دیگر مردی جوان و پسر خردسالش پشت دخلند، مرد جوان می‌گوید: «هرکی میاد می‌خواد جنس نسیه ببره. ما نمی‌دیم. وضعیت اقتصادی مردم اینجا افتضاحه، همه اینجا کارگرن. بیمه ندارن. مستاجرن. هزارجور بدبختی دارن. نسیه یه‌موقع میبره برمی‌گردونه، خیلی کم مشتری اینطوری دارم که برگردونه، بیشتر میبرن و نمیارن. در روز پنج، شش‌تا مشتری داریم که نسیه می‌برن و نمیارن.»

پسربچه می‌پرسد: «بابا اون زنه که برد آورد؟» مرد فروشنده می‌خندد و می‌گوید: «نه نیاورد. اینجا که خوبه مردم حتی نونم قرضی میبرن.»

خلیج‌فارس نرسیده به آزادگان و در حاشیه خیابان خروجی خاکی به شهرک مفید می‌رسد. همه‌چیز اینجا شبیه هم است. ظاهر زنان و مردان، بافت منطقه و خانه‌ها و بالاخره حرف فروشنده‌ها. پیرمرد فروشنده سوپرمارکتی بزرگ که تقریبا از نوشت‌افزار و سیب‌زمینی و پیاز و خواروبار می‌فروشد می‌گوید: اینجا مشکلات زیاد است خیلی هم زیاد است. مشکل منطقه 18 خصوصا اینجا، شماره دو. هیچ‌کس هم به داد ما نمی‌رسد. ضعیف‌ترین مردم تهران همینجان، شماره دو. هیچ‌کس هم نیست به داد مردم برسد. نسیه هم زیاد می‌برن بله.

دفترش را می‌آورد و شروع به ورق‌زدن می‌کند: «بله که نسیه می‌دیم. مجبوریم بدیم. بیش از 150نفر نسیه میبرن در ماه. کلا همه. اینجا همه کارگرن. یه‌روز کار دارند سه هفته ندارند. همه کارمندای شهرک را جمع کنیم فکر نکنم 20 تا شوند. مردم خدایی نه گوشت، نه مرغ و نه میوه می‌خورند. من پنج‌سال، 10سال جنس دادم نیاوردن پس بدن، ندارن. دعوا هم که نمیشه کرد.»

دفتر را سر جایش می‌گذارد، از سر تاسف و ناچاری، سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «مردم اینجا ضعیفند. شما اینجا  قصابی دیدی؟ قنادی دیدی؟ آرایشگاه دیدی؟ اصلا اینا هیچی، پارک، ورزشگاه، یه آسفالت صاف دیدی؟ از همه شهرک، خرابتر شهرک مفید است. از نظر همه‌چیز. هرچی ضعیف‌ترن میان اینجا. 50درصد ساکنان اینجا افغانند. چون ارزان‌ترین جاست. شهرداری منطقه 18 هیچ‌وقت به اینجا نرسید الان هم نمی‌رسد. من 29ساله اینجام. اهالی محل خودشان آسفالت و جوب‌ها را به‌سختی درست کردند. همین خود ما به هزار زحمت.» اشاره می‌کند به مردی که در چارچوب در ایستاده و می‌گوید: «با کمک همین‌ها درستش کردیم و بعد از آن هشت‌سال شهرداری یکم آسفالت با درگیری برایمان ریخت. آب هم که نمیاد اصلا. همه که پمپ ندارن. آب خراب است. وضع خیلی خراب است. سه‌ماه است دارند می‌کنند برای لوله‌کشی هنوز هیچی. ما کنار قرار گرفته‌ایم. آن‌ور منطقه 21 است. این‌ور منطقه 9. هرچی منطقه 21 خواست تهرانسر را بگیرد منطقه 18 نداد. درآمدش هم از همه مناطق تهران بیشتر است. معادن شن و ماسه و فرودگاه اینجان اما هیچ‌کس به اینجا نمی‌رسد.»

 مرغ و خروس‌ها در کوچه می‌چرخند. زن دست پسر برهنه‌اش را می‌کشد می‌بردش لبه جوی می‌شویدش و دوباره پسربچه را گریه‌کنان می‌کشد داخل خانه. بچه‌ها وسط کوچه مشغول بازی‌اند. یک آجر را علم کرده‌اند و با سنگ نشانه‌اش می‌گیرند.

اسراییل، بختیار را از فرودگاه مهرآباد فراری داد

$
0
0

ترجمه بخشی از کتاب جهانشاه بختیار در باره ارتباط موساد با پدربزرگش، شاپور بختیار
یکروز (بهار 1979) خانمی این نامه را برای پدربزرگم آورد: «من یک دوست هستم، می خواهم شما را از کشور خارج کنم، بزودی به دیدن شما می آیم. اگر موافق هستید کاغذ را پاره کنید، روی تیکه کاغذ باقی مانده بنویسید: "براون" و آنرا به این خانم پس بدهید»، محبوس در یک زیر شیروانی، در کشوری که تا این اواخر بر آن حکومت می کرده، بابابزرگ دنبال راه فراری است، بدین خاطر این پیشنهاد را می پذیرد. اینچنین موساد با او رابطه را آغاز کرد. سرویسهای مخفی اسرائیلی قبلا با مادرم تماس گرفته بودند و گفتند: «می خواهیم به شما کمک کنیم، آیا مایل هستید؟». زمانیکه من انگلیس بودم، مادرم دو بار به تل آویو رفته بود. با اطلاع از این موضوع شوکه شدم و با کمی پرخاشگری از او پرسیدم: «به اسرائیل رفته بودی، چه کار کنی؟ چه کسی را آنجا می شناسی؟». مادرم به من جواب نداد، پدربزرگم بهم فهماند که من نیستم که باید سوال بکنم و بهتر است که سکوت کنم. داوود آلیانس یک یهودی ایرانی تبار که در لندن تاجر شده است، در جلسات با ماموران موساد شرکت می کند. آنها به مادرم توضیح می دهند: «ما نقشه داریم اما به زمان نیاز داریم، باید زمینه را آماده کنیم، آیا موافق هستید؟»، مادرم موافقت می کند.
طرحشان این است که بابابزرگ را از طریق فرودگاه مهرآباد از کشور خارج کنند، محلی که بیش از سایر جاها منتظرش هستند، محلی که بیش از همه جا تحت نظر است و محلی که کسی تصور نمی کند که او آنقدر دیوانه باشد که بخواهد از آن استفاده کند.
موساد یک ایرانی را پیدا کرده که شبیه شاپور بختیار است، او را آرایش می کنند و با همان آرایش چند بار سوار هواپیمای پاریس می کنند، هیچوقت دستگیر نمی شود و دفعه پنجم پدربزرگم سوار هواپیما شد. در روز موعود یک مامور موساد او را به فرودگاه می رساند، قبلا عده ای دیگر مسلح در محل حضور داشتند تا اگر او شناسایی شد تیراندازی کنند، این طرح ثانوی آنهاست. به مادرم گفته بودند: «وقتی که متعهد می شویم تا آخر می رویم، این شهرت ماست». به این دلیل است که من تا این حد خود را مدیون دولت اسرائیل می دانم، بدون آنها پدربزرگم می مرد.
بابابزرگ با گریم بدلش در صف ایستاده، اما اگر به خود اجازه بدهم که چنین چیزی درباره او بگویم در گمرک یک اشتباه بچه گانه انجام می دهد. وقتی که یک خارجی از ایران خارج می شود، باید پول خروجی بدهد، پدربزرگم بدون توجه به آن رد می شود. اما او پاسپورتی فرانسوی دارد که اسرائیلی ها بخاطر آشنایی خوب او با فرهنگ و زبان فرانسه این ملیت را برایش انتخاب کرده اند. یک مامور گمرک او را صدا می کند: "آقا شما پول خروجی(tax) را فراموش کردید". پدربزرگ زیر چشمهای ماموران اسرائیلی که آماده دخالت هستند، برمی گردد، پول را می پردازد و با سرعت وارد قسمت پرواز می شود. (ص 42 ).
چند روز بعد داوود آلیانس به دیدن ما می آید. پدربزرگم می گوید: «پس آدم ما در انگلیس شما هستید؟». در پیامهایی که موساد به پدربزرگم در زیرشیروانی می فرستاد، آلیانس تحت عنوان "آدم ما در انگلیس" معرفی می شد. آلیانس تائید می کند: «بله، من هستم» و اضافه می کند: «یک کادو برای شما دارم». 2 میلیون فرانک (300000 یورو) در حسابی به نام او در سوئیس واریز کرده بود.
یک یهودی ایرانی ساده که بدون پول وارد انگلیس شده بود، از راه تجارت منسوجات ثروتمند شده بود و در 2009 ساندی تایمز ثروتش را 408 میلیون پوند انگلیس (495 میلیون یورو) تخمین زد. اسمش را از داوود به دیوید تغییر داد و لقب اشرافی "لرد" را از ملکه دریافت کرد. در اسرائیل یک مرکز تحقیق که به ایران اختصاص دارد، امروز به نام اوست. لرد آلیانس به دوست صمیمی خانواده، خصوصا مادرم تبدیل شد، او بود که شوهر آینده مادرم را معرفی کرد.
بجز 2 میلیون لرد انگلیس، پدربزرگم 50 میلیون فرانک از عبدالله ولیعهد آنزمان و پادشاه کنونی عربستان سعودی گرفت. باید گفت که خمینی رژیم سعودی را فاسد و خائن به اسلام می خواند و طبیعتا سعودی ها از این کار عصبی می شدند. اسرائیلی ها از طریق آلیانس و سعودی ها ناخواسته متحد شده بودند که از تنها مردی که به زعم آنها قادر است رژیم ملاها را سرنگون کند، حمایت مالی کنند.
با این پول است که پدربزرگ وقتی به فرانسه آمد، 1000 پوند داشت، حزب جدید نهضت مقاومت ملی ایران را راه انداخت (ص 44).

کی میاد بریم جهنم؟

$
0
0

یکم- نظر به دعوت رئاست محترم جمهوری از لرزندگان، برای رحلت دسته جمعی به دوزخ، از جمیع دست اندرکاران مربوط به لرزه و منتقدین- کسر الله امثالهم- مستدعی است جهت عزیمت به مکان مذکور در شارع پاستور ازدحام نمایند. مسواک، حوله و ظرف شرب اختصاصی فراموش نشود. وسیله ایاب و ذهاب درب رئاست جمهوری مهیاست؛ خودشان با یک وعده بین راهی تقبل فرموده اند؛ زادهم الله اعتدالاً و تدبیراً و آمالاً.
دویم- نظر به تبیین معنای دقیق اعتدال و به یمن ورود ادبیات فخیمه دعوت به جهنم و جاهای دیگر به ادبیات سیاسی پیشنهاد میشود خبرگان امر اهتمام ویژه بنمایند تا ادبیات مذکور به وسیله ورود سایر واژگان فخیمه به حیطه سیاست توسعه، تقویت و  بأحسن وجه منتشر شود. این کلمات و ترکیبات تازه می توانند شامل موارد زیر شوند:
- یک عده دلواپس مرتباً انتقاد می کنند، خب به درک!
- مبلغی بیسواد هی مقاله می نویسند؛ خب لای دست پدرشان!
- اشخاصی آکادمی نرفته برای مذاکره هسته ای پروپوزال می نویسند خب به اسفل السافلین!
- جمعیتی، گفتمان اعتدال که از سر و روی همین کلمات میریزد را زیر منگنه میگذارند ای ترسوهای بزدل!
- عده ای نمیگذارند ما راحت با کدخدا حرف بزنیم ای حناق بگیرید ایشالا!
- مشتی بی شناسنامه همایش میکنند خب به گور پدرشان!
- افرادی مدح ما را نمیگویند حمله گاز انبری نثارشان!
- برخی میخواهند مردم را به زور به بهشت ببرند خب حواله شان به اسفل دَرَکٍ من الجحیم!
- یک عده نمیگذارند ما آواربرداری کنیم؛ خب خنده به ریششان!
- یک عده پول نفت را خوردند و بردند؛ خب باد کند شکمشان!
سیم- به کارگردان محبوب وزیر محترم که آبشخور فکری اش پایین تنه است توصیه میشود برای آنکه وزیر محترم مزبور متوجه لایه های ناب اندیشه ناب تر ایشان شوند یک دو جلسه در میدان بهارستان(وزارت هدایت عوام) خدمت ایشان تشریف برده مانیفست خود را ارائه نمایند؛ شاید وزارت مذکور تمهیدات بیشتری برای نمایشات صحنه ای ایشان بیندیشد و علاوه بر مملکت خودمان ایشان را با هزینه بیت مال المسلمین به ممالک سکس زده ای چون هلند و انگلیز و نیوزیلند اعزام کرده، اتباع خارجه را  هم از هنر متعالی! ایشان بهره مند سازد. زادهم الله حیاءً. به نظرم وکلای ملت، در جمع آوری امضا نام وزیر علوم را اشتباهاً بجای وزیر ارشاد مرقوم کرده اند؛ عرف عقلا هم میگوید: الأهم فالأهم.
چهارم- در اخبار آمد: در یکسال ماضی،80 درصد مدیریت کشور تغییر کرده است. به‎به! حبّذا! مرحبا! آن 20 درصد را هم تغییر میدادید تا مشام کشور به طور شایسته به رایحه اعتدال! تدبیر و امید نواخته شده و مردم بیچاره بدین وسیله نان را بخرند به ده شاهی و گوشت را به سه تومان. بحمدالله مصائب کشور که میبینید با این جابجایی ها یکی پس از دیگری در حال ارتفاع است.
پنجم- گفته شد این دولت، بهاریست که می توانست در پی زمستان 20 سال پیش رخ بنماید ولی استکبار جهانی، احمدی نژاد، بوش، ابوبکر البغدادی و عمر شیشانی نگذاشتند چنین بشود؛ طبق همان ادبیات سابق الذکر، الهی جز جیگر بزنند اینها که  نگذاشتند این گل بهاری وا بشود. با این اوصاف کل گفتمان سازندگی که شما را هل داد و مهندسی کرد تا بیایید(س. حجاریان ص 2 جلد زرده) و گفتمان اصلاحات که رگه هایی از آن در پشت گفتمانتان نرسیده به نخاع مستتر است زیر سؤال خواهد رفت.  یک حرفی بزنید تا یکدوره دیگر هم بمانید و به مردم خدمت کنید وگرنه با این حرفها ا. نژاد رییس جمهور آینده است.(خوراک فتنه آینده جور شد؛ حاج آقا قلم بگیرید لطفاً، فدای قلم استوار و دست باند پیچی شده تان بشوم.)
ششم- خودتان میکنید که نمیتوانیم از موضوع دولت فخیمه خارج شویم وگرنه قصد داشتیم به کرسنت بپردازیم که نمی دانم حالا که یک محکمه علیه ما حکم داده، جناب وزیر و آن متهم جاری الپرونده پاسخ گو خواهند بود یا بن لادن یا اساساً مرحوم عباس یزدانپناه یزدی، شریک متهم مزبور از برزخ با ویدئو کنفرانس باید استنطاق شود. لابد باید مکاتبات با خزنه برزخ جهت هواخوری و شرکت ایشان در محکمه کرسنت هم صورت بگیرد.
هفتم- از عوامل و عناصر بیکار شده شبکه های قمر مصنوعی به اصلاح اسلامی دعوت میشود جهت جهاد فی سبیل الطاغوت با انگیزه نکاح مستحب مؤکد وسط میدان و ذبح کودکان و شیعیان، عازم عراق شوند و دست بیعت در دست جناب بغدادی گذارند که چه نمازجمعه مقبولی میخواند ایشان و چه بهشتی انتظار ایشان را میکشد که نتیجه کارهای هر دو قبیله یکی است ولو قبلاً یک طرف، سبّ خلفا و ام المؤمنین میکرده و آن یکی شیعه به مسلخ میبرده، اما دست جفتشان به یک حرام که همان تفریق ملل اسلامی و تسهیل ترک تازی کفار بر مصالح امت است آغشته بوده. خداوند بر درجات جنود خفیه حضرت صاحب ع بیفزاید و به شرطی که در این بگیر و ببندها از حق نگذرند عاقبت به خیرشان کند. لال نشی بگو آمین.

اتحّاد مجانین: غرب علیه داعش، عقدی جهنّمی

$
0
0

مت کار/ برگردان علی ثباتی

زیر لعابِ بشردوستی، ایالات‌متّحده و بریتانیا و متحّدان‌شان همان‌قدر دیوانه‌اند که دشمنانی که سر به تعقیب‌ و نابودی‌شان گذاشته‌اند.
در رمان سال ۱۹۹۱ دُن دِ لیلو، “مائوی ثای”، بیل گِری، شخصیّت اصلی و نویسنده اعلام می‌دارد: “سال‌ها قبل، فکر می‌کردم ممکن است رمان‌نویس حیاتِ درونیِ فرهنگ را دگرگون سازد. اکنون بمب‌سازان و اسحله‌به‌دستان این قلمرو را به تسخیر خود درآورده‌اند و بر آگاهی آدمی حمله‌‌های هوایی می‌بَرند.” دِ لیلو در زمانه‌ای می‌‌نوشت که انگاره‌ی پانهادن دنیا به “عصرِ ترور” پیشاپیش در گفتمان سیاسی و امنیّتی در اواخر قرن بیستم سخت جاگیر شده بود، و تحلیل‌گران امنیّتی دولت‌ها، “متخصّصان تروریسم”، و نخبگان از درد رابطه‌ی هم‌زیستانه‌ی فسادانگیز “تروریسم بین‌المللی” و رسانه‌های کلان می‌نالیدند.

توافق همگانی آن‌موقع این‌طور بود که اقدامات خشونت‌بار غیردولتی، هم‌چون آدم‌ربایی، بمب‌گذاری، اعدام و غیره نیروشان را نه از تهدید “نظامی” دولت، بل از نشر و عمومیّت‌یابی‌ای می‌گرفتند که می‌توانستند به وجود آورده به فایده‌ای سیاسی برش گردانند. در دورانی که جهان فزاینده هم‌چون نمایشی تلویزونی توسّط میلیون‌ها تن تجربه می‌شد، بحث آن بود که اقداماتی از این دست تعمّداً با این حساب که توّجه دوربین‌های تلویزونی، اخبار ساعات پرتماشا، و صفحه‌ی اوّل روزنامه‌ها را به خود جلب کنند صورت می‌پذیرند، تا نفرت، خشم، یا هم‌دلی ایجاد کنند یاکه به‌سادگی توجّه افکار عمومیِ در غیر این‌صورت بی‌تفاوت را به خود معطوف دارند.

دولت‌ها و اعضای رشته‌ی روبه‌افزایشِ “مطالعات تروریسم” اغلب بر سر هم‌زیستی هم‌افزای بین تروریسم و رسانه‌‌های کلان دادشان به هوا بود. یکی از مکابِ فکری استدلال می‌کرد که تروریسم به “اکسیژن نشر در افکار عمومی” وابسته‌ست، و این‌که این رشته‌ی حیات را با ممانعت از رسانه‌ها برای پوشش خبری افراد و سازمان‌های مسؤول قطع کرد. دیگران استدلال می‌کردند که تیم‌های خبری و ویراستاران روزنامه‌ها باید داوطلبانه از تخصیص‌ صفحه‌ی اوّل خود یا برنامه‌های پُرمخاطب‌شان به وقایع تروریستی، به‌رغم اهمیّت‌شان، امتناع کنند.

هر دوی این استدلا‌ل‌ها بر این مبتنی‌بر مغالطه‌ای واحد بودند: تروریست‌ها مثل نوزادان تاتی‌تاتی‌کنانی هستند که اگر بهشان محّل نگذاری می‌روند ردِّ کارشان و دست از این کارها می‌کشند. این ایده که رسانه‌ها هم‌دست خودواسته یا بی‌تفاوت اقدامات تروریستی شده‌اند هم‌چنین نتوانست در نظر آورد دامنه‌ی دست‌اندازی دولت‌ها به تلویزیون و مطبوعات را برای آن‌که روایات خودشان از اقداماتی این‌چنین را منتشر سازند. این مسائل دیگربار هفته‌های اخیر سربرآورده‌اند، در پی سه ویدئوی حقیقتاً جانیانه که دولت اسلامی (داعش) روی اینترنت گذاشت. من از دیدن این ویدئوها سر باز زدم، چون اجازه نمی‌دهم که “قهرمان” مفلوک چفیّه‌به‌سر من را به تماشاچیِ قتل کسی تبدیل کند، چه رسد به قتل روزنامه‌ نگار و مددکار. این‌قبیل اقدامات چنان دل‌آزار، نفرت‌بار، و نماینده‌ی جلای سرتاسریِ حتّا ابتدائی‌ترین انگاره‌های شرافت انسانی‌ و تمدّن‌اند،‌که شایسته‌ی هیچ‌نوع توّجهی نیستند.

بااین‌حال، همان‌طور که هرکسی می‌داند، این‌ آدم‌ها توّجه شایانی به خود جلب کرده‌اند. و به‌‌رعم این‌که من نسخه‌ی کامل این ویدئوها را ندیده‌ام، تصاویر سه انسان سرتراشیده در لباس سرتاسر نارنجی‌رنگ عمیقاً در “آگاهی” من جاگیر شده‌اند، درست مثل هرکس دیگری.
اصل موضوع هم از قضا همین است. این ویدئوها نمایشی تبلیغاتی و تئاترگونه‌اند و واجد پیام‌هایی هستند که می‌خواهند به ما برسانند. هم‌چون اعدام‌های تصویربرداری‌شده که برخی گروه‌های شورشی عراقی در گذشته منتشر می‌ساختند، بناست که این تصاویر شوک‌آور باشند، و مخاطب اغلب غربی را به هراس انداخته دچار نفرت سازند و قدرت و قساوت پُرکینِ “یحیای جهادگرا” و پیروان‌اش را به نمایش بگذارند.

درست مثل اسلحه‌به‌دستان و بمب‌سازانِ دِ لیلو، جهادگراها به‌دنبال “شکل‌دادن به حیاتِ درونیِ فرهنگ” هستند، و توفیق هم یافته‌اند. چراکه توسّعاً بر اساس این سه ویدئوی سربریدن، ایالات‌متّحده توانسته افکار عمومی را بابت آن‌چه در عمل سوّمین جنگ با عراق است متقاعد سازد، و نیز درباره‌ی حملات هوایی به سوریّه – که بیش‌تر آمریکایی‌ها چند هفته قبل با هردوشان مخالف بودند.

این ویدئوها هم‌چنین کارآمد بوده‌اند در تصمیم کنگره برای موافقت با پیش‌نهاد جنون‌آمیز اوباما برای تقویّت “شورشیان میانه‌رو” در سوریّه از رهگذر تسلیح و آموزش‌دادن ارتش آزاد سوریّه – یعنی همان سازمانی که دو تن از گروگان‌های به قتل رسیده را سال گذشته به دولت اسلامی (داعش) واگذار کرد.

در بریتانیا، ویدئوهای داعش برای به‌روزساختنِ وضعیّت اضطراریِ ادامه‌داری توسّط دولت به کار رفت که از واقعه‌ی ۱۱ سپتامبر تا به‌امروز به‌طور مؤثّر به کار رفته‌ست، و نیز برای سوق‌دادن افکار عمومی به بزمِ جنونی ترس‌خورده. تنها سه روز پس از قتلِ جیمز فولی در ۲۶ آوگوست دولت “هشدارِ تروریسم” را از [وضعیّت] “اساسی” به وضعیّت “صعب” ارتقاء داد، هرچندکه هرگز مدرکی در این باره که حمله‌ی تروریستی به انگلستان در شرف وقوع بوده‌ست را به دست نداد. در پی قتلِ دیوید هِینسِ مددکار در دو هفته‌ی پیش، دیوید کامرون به بریتانیا وعده کرد که افراد مسؤول بابت “عملی تماماً شیطانی” را “شکار کند”.

هرچند واکنش سرتاسری نظامی بریتانیا هنوز روشن نشده‌ست، هم دولت آمریکا و هم دولت بریتانیا از ویدئوهای تبلیغاتی داعش جهت توجیه مداخلات نظامی‌ای که کوچک‌ترین بختی برای موفّقیّت ندارند بهره برده‌اند، آن‌هم در دو دولتی که هم‌الان در آستانه‌ی سقوط کامل هستند. تا چنین کنند، هر دو دولت تعمدّاً و بی‌شرمانه تهدید داعش را عظیم‌تر جلوه داده‌اند، بی کم‌تر نشانی از دقّت و تحلیل البّته، و ویدئوهای جنایت‌بار را به یک نگاه درمقام گواهی برای “فرهنگِ‌ مرگ‌”ای عرضه داشتند که تنها به‌دست غرب و به‌ویژه “رهبری” آمریکا می‌توان از میان‌اش برد، فارغ از سوابق فاجعه‌بار یک‌چنین “رهبری”‌ای در منطقه.

امکان‌اش هست که داعش تعمّداً قصد آن را می‌داشته که واکنشی این‌چنینی را با این ویدئوها برانگیزد، به این امید که آمریکا را به جنگی دیگر باز کند، با این باور که آرمان بحث‌انگیزش برای “خلافت” را هرچه ریشه‌ای‌تر می‌کند. امّا، چه قصدش این باشد چه نه، این ویدئوها به همین نتیجه راه می‌برند. و در نیل به این هدف، یک‌بار دیگر، نشان می‌دهند که به‌زیر لعابِ بشردوستانه، حاکم مطلقه و متّحدان‌اش همان‌قدر مجنون‌اند که دشمنانی که ژست “شکارشان” را می‌گیرند، و این‌که “تبلیغات تروریستی” همان‌قدر می‌تواند به دولت فایده برساند که خودِ تروریست.

 

Viewing all 244 articles
Browse latest View live




Latest Images